سریال شغال و مسئله ناموس پرستی | بس نیست؟!
حالا پنج قسمت از سریال شغال، بهکارگردانی بهرنگ توفیقی، گذشته است. سریالی که فیلیمو تولید و پخشِ آن را انجام میدهد و بازیگرانی چون محمدمهدی سلطانی، شبنم مقدمی و کامبیز دیرباز در آن به ایفای نقش میپردازند. داستان شغال از یک بازی پوکر و قمار بر سرِ سند زمینی آغاز میشود که اصلن متعلق به بازیکننده نیست. در چنین شرایطی، وقتی کامیار شرط را میبازد، بر سرِ یک دوراهیِ عجیب برای انتخاب قرار میگیرد؛ انتخابی که برندهی بازی برای او مقرر کرده است و پای حیثیتِ او و خانوادهاش را وسط میکشد.
رحمان سیفیآزاد، طراحِ فیلمنامهی این سریال، پیشتر نیز در مقامِ نویسندهی فیلمِ من مادر هستم (فریدون جیرانی، ۱۳۸۹) با ایدهی تجاوز کار کرده بود. در آن فیلم نیز دختری نوزدهساله قربانیِ دستدرازیِ یکی از دوستان خانوادگیشان شده بود و روایتِ پُرماجرای فیلم بر مبنای چنین حادثهای پیش میرفت. فیلمِ جیرانی در زمان خود بسیار جنجالی شده بود و اعتراضاتِ زیادی ــ بهواسطهی موضوعِ ملتهبش ــ از طرف جامعهی حزبالله به آن شده بود تا از اکرانش جلوگیری شود.
حالا و در سریال شغال نیز با چنین حادثهای بهعنوانِ ایدهی محرک طرفایم. همانگونه که پیشتر اشاره شد، دوراهیِ عجیبی که بر سرِ راه کامیار قرار میگیرد این است که یا سندِ زمین را بهنام برنده بزند یا به دختری که برای تمیزکردنِ خانه به آنجا آمده است تعرض کند! علامتِ تعجبی که در پایان جملهی قبل گذاشتم به این دلیل است که چنین ایدهای، طراحیِ چنین دوراهیِ غیراخلاقی و مبتذلی، بسیار تعجببرانگیز است. بزرگترین پرسشی که به ذهن میرسد این است که اصلن چرا باید چنین شرطی برقرار شود؟ کسی که چنین انتخابی را به کامیار واگذار میکند چهگونه آدمی است که چنین ذهنِ مریضی دارد؟ ــ البته که در انتخابِ واژهی «آدم» در جملهی قبل نیز باید تردید کرد؛ هر چند که سازندگان نیز هیچ توضیحی دربارهی آن کاراکتر نمیدهند. سیفیآزاد، طراحِ فیلمنامه، و نویسنده، زامیاد سعاوندیان، چهگونه این داستانِ غیراخلاقی و احمقانه را برای سریال طراحی کردهاند؟
اما از این مسئله اگر بگذریم، نحوهی برخورد با اتفاقِ تلخی نظیر تعرض جنسی است که معضل بعدی را پیش میآورد. هدفِ این نوشته اصلن و ابدن این نیست که وجود چنین تعرضهایی را انکار کند، بلکه در صدد است تا این مسئله را به بحث بگذارد که رویکردِ اخلاقی و درست برای صحبتکردن از چنین اتفاقی و مواجهه با آن باید به چه شکل باشد. آنچه در سریال رخ میدهد این است که پدرِ کامیار (با بازی مهدی سلطانی) بهدنبالِ راستوریس کردن ماجرا و حلوفصلِ آن است. اما هدفِ او چیست؟ او فقط و فقط بهدنبالِ این است که «آبرو»یش حفظ شود. آبرویی که خود میگوید بسیار برای آن زحمت کشیده است و نمیخواهد یکشبه به باد برود. او نگرانِ این است که مبادا همسرش از قضیه بویی ببرد و بدین شکل زندگیاش از هم بپاشد. او، بهگفتهی خودش، ترجیح میدهد بمیرد تا اینکه بیآبرو شود.
از آن سمت، با خانوادهی آوا (دختری که مورد تعرض قرار گرفته است) سروکار داریم. مادرِ او نیز عملن رویهای مشابه را در پیش گرفته است. او مدام از این حرف میزند که «همسایهها» و «مردم» پشتِ سرمان حرف درمیآورند و «آبرو»یمان میرود. حتا اگر از این محله هم برویم، در «گوشیهای موبایل» داستان میچرخد و این بیآبرویی گسترش پیدا میکند. اتفاقی که میتواند منجر به این شود که کسی نخواهد برای ازدواج بهسراغِ آوا بیاید. به این معنی که انگار تنها هدفِ زندگیِ آوا (و هر دخترِ دیگری) ازدواجکردن است که اگر محقق نشود، یعنی او زندگی را باخته است.
تنها چیزی که اثری از آن یافت نمیشود همدردی با قربانی است. همهچیز، از طراحیِ جزئیات گرفته تا کارگردانیِ اغراقشدهی صحنهها، فقط و فقط برای ایناند تا موقعیت را «بحرانی» و حتا «هیجانآمیز» نشان بدهند
در طرفی دیگر، میبینیم که پروندههای اینچنینیِ دیگری نیز در جریان است و سیمین (با بازی شبنم مقدمی) وکیلِ یکی از همین پروندهها است. در آن سمت نیز، متهم از جرمِ خود فرار میکند و بهواسطهی داشتنِ پول و شهرت، دست به حذفِ قربانی میزند. همزمان آزاد-نامی هم قرار است از ناکجا پیدایش شود و «واویلا اگر ماجرا را بفهمد» یا بچهمحلهای آوا اگر بدانند چه شده و چه بر سرِ ناموسشان آمده است، سرِ کامیار را میبُرند و روی سینهاش میگذارند. ابتذال نهایتی ندارد.
در میانِ اینهمه هیاهو و بلبشو و اتفاق، تنها چیزی که هیچ اثری از آن یافت نمیشود اندکی همدردی با قربانی است. هیچ خبری از خودِ آوا و احساساتش نیست. تنها چیزهایی که از قربانی میبینیم واکنشهای کلیشهای و اگزجرهای مثلِ افراط در شستوشو یا نهایتن اقدام به خودکشی است. نه حرفِ همدلانهای و نه رفتارِ مهربانانهای دیده نمیشوند. همهچیز، از طراحیِ جزئیات گرفته تا کارگردانیِ اغراقشدهی صحنهها (استفاده از دوربین روی دست، کاتهای مداوم، دکوپاژِ شلوغ، لنزِ تله و نماهای بسته)، فقط و فقط برای ایناند تا موقعیت را «بحرانی» و حتا «هیجانآمیز» نشان بدهند. موقعیتی که فینفسه و در ذاتِ خود تراژیک است اینگونه در دستانِ فیلمنامهنویس و کارگردان تبدیل به چیزی میشوند که هدفش تزریقِ آدرنالین به مخاطب برای بالابردنِ تنشِ داستان است. این همان رویکردِ غیراخلاقی و متعفنی است که از آن صحبت میکردم.
این مسئله البته برای اولین بار نیست که رخ میدهد. سینمای ایران از همان زمانی که قیصر (مسعود کیمیایی، ۱۳۴۸) ساخته و اکران شد مفتونِ این ایدهی مهوّرانه شد و از هیچ فرصتی برای ترویجِ این شلوغکاریهای ناموسپرستانه یا تقویتِ مردسالاریِ نهفته در فرهنگ نگذشت ــ بیتوجه به اینکه در قیصر، زیرمتن کاملن متفاوت است. سینمای دههی نود احتمالن پُررنگترین مثالی است که میتوان در این زمینه زد. جالب اینجاست که فیلمهایی که در این زمین بازی میکنند بسیار موردتوجهِ هم منتقدان و هم تماشاگران قرار گرفتند:
در شنای پروانه (محمد کارت، ۱۳۹۸) تنها چیزِ مهم این است که «چه کسی عکس را پخش کرده؟» سرنوشتِ قربانی هیچ اهمیتی برای فیلمساز ندارد
ابدویک روز (سعید روستایی، ۱۳۹۴) ماجرای برادری را تعریف میکند که برای راهانداختنِ کسبوکارش و بیرونکشیدنِ خانوادهاش از منجلابِ فقر، عملن خواهرش را بهبهانهی ازدواج میفروشد ــ بدونِ اینکه نظرش را بخواهد. شلوغکاریهای مغزهای کوچکِ زنگزده (هومن سیدی، ۱۳۹۶) حولِ این میچرخد که عکسی از موهای رنگشدهی خواهرِ خانواده پخش شده است و برادرِ بزرگتر حتا راضی به کشتنِ اوست تا اینکه بارِ این ننگ را به دوش بکشد. لاتاری (محمدحسین مهدویان، ۱۳۹۶) چنین ایدهای را با نژادپرستیِ محرضی توام میکند تا رگهای غیرت را بادتر از پیش کند. در شنای پروانه (محمد کارت، ۱۳۹۸) عکس یک مربی شنا پخش میشود و عصبیبازیهای ناشی از این «غیرتِ» تحمیلی را به اوج میرساند و در این میان، تنها چیزِ مهم این است که «چه کسی عکس را پخش کرده؟» سرنوشتِ قربانی هیچ اهمیتی برای فیلمساز ندارد.
ادامهی چنین جریانی به سریالهای شبکهی نمایشِ خانگی نیز رسید. پوست شیر (جمشید محمودی، ۱۴۰۱ ــ ۱۴۰۲) اگر چه که تجاوزی در داستان خود نداشت، اما عملن بازتولیدِ همان ایدههای ناموسپرستانهی قبلی بود که حالا باید بهدستِ پدری عصبانی اجرایی میشد. موفقیتِ پوست شیر ــ بهدلیل شناخت و اجرای بهنسبت درستِ الگوهای ژانر و نمونههای موردبرداشت ــ باعث شد تا این روند گسترش پیدا کند و به ساختههای بعدی نظیرِ گردنزنی (سامان سالور)، داریوش (هادی حجازیفر) و همین شغال نیز برسد. در این میان هم هیچکس از خود نمیپرسد که ترویجِ فرهنگِ پوسیدهی ناموسپرستی به این شکلِ مهوّع و غیراخلاقی تا کِی باید ادامه پیدا کند؟ چرا هیچکس به قربانی و رنجِ او نمیاندیشد و به او احترام نمیگذارد؟ چرا تنها راه حذفِ اوست؟ چرا هیچ کنشی به او اختصاص داده نمیشود؟ چرا هیچ صحنهی آرام و انسانی و خلوتی از او در هیچکدام از این فیلمها نیست و همهچیز به جاروجنجالِ یک مشت «مردِ» خشمگینِ عرقکرده و عصبی ختم میشود؟ چرا سینمای ایران اینقدر با «زنها» مشکل دارد و آنها را حذف میکند؟
نگاهکردن به نمونههایی دیگر از سینمای جهان میتواند در این زمینه راهگشا باشد. یکی از تازهترین نمونههای قابلاشاره فیلم متاسفم، عزیزم Sorry, Baby (۲۰۲۵) از ایوا ویکتور است که با دختری همراه میشود که قربانیِ چنین واقعهای است. فیلم آنقدر در این زمینه محتاط است که حتا صحنهی تعرض را نیز نشان نمیدهد و بعد از آن، دائم با دختر و احساساتِ او همراه است تا مای مخاطب نیز کاملن با او همذاتپنداری کنیم و به رنجش پی ببریم. رفتارِ دوربین و کارگردانی در فیلم نیز کاملن در همین راستا و با آرامشِ کامل است. حرفهای زنانه Women Talking (سارا پولی، ۲۰۲۲) اگر چه دربارهی تعرض جنسیِ مستقیم صحبت نمیکند، اما کنشِ مسلط را کاملن به زنانِ دهکده واگذار میکند و آنان را در حکمِ قهرمانانِ فعال، و نه قربانیانِ منفعل، بالا میبرد.
حتا اصغر فرهادی نیز اگر در فروشنده (۱۳۹۴) بهسراغِ چنین ایدهای میرود، پرداختی دیگر و غیرتکراری را در نظر دارد. اولن که او بهاندازهی کافی با کاراکترِ رعنا (ترانه علیدوستی) همراه میشود؛ اما هدف از روایت در فیلم فروشنده همراهی با عماد (شهاب حسینی) و نمایشِ اضمحلال و ویرانیِ اوست. ویرانی و فاسدشدنی که اتفاقن با دامنزدن به همین مطلب اتفاق میافتد و نهتنها از او قهرمان نمیسازد، بلکه باعثِ ازچشمافتادنِ او نیز میشود و زندگیاش را به تباهی میکشاند.
سینمای ایران سالهاست که در جهتِ ترویج فرهنگِ مسلط و اشتباه، دائم به بازتولید چنین ایدهی مردسالارانهی پوسیدهای میپردازد. ایدهای که اگر زمانی آن هم با خوانشهایی نمادین جواب میداد، حالا کاملن عقبمانده بهنظر میرسد. فیلمها و سریالهای ایرانی پُر شدهاند از مردهای لاتِ عصبیِ قمهکش یا برادرانِ غیرتی و بیاخلاق که فقط بلدند عربدهکشی کنند و حرفهای تکراریِ احمقانه بزنند و در بازیِ ناموسپرستی، خشونت و عصبیت را به اوج برسانند؛ مگر فیلمسازِ بیاخلاقِ بیایده بتواند عدمخلاقیتش را پشتِ این بازتولیدِ کلیشههای احمقانه پنهان کند و با راهانداختنِ دعوا و شلوغکاری، مخاطب را بفریبد.