جنجال «یک نبرد پس از دیگری» در آمریکا؛ دی کاپریو و اتهام تروریسم!
سرنوشت جدیدترین اثر پل توماس اندرسون، یعنی «یک نبرد پس از دیگری» (One Battle After Another) به جنجالی غیرمنتظره گره خورده است. فیلمی که از یک سو «بهترین فیلم سال» لقب گرفته و شانس اصلی اسکار است و از سوی دیگر، به یک بمب ساعتی سیاسی بدل شده که جناح راست آمریکا را به مرز انفجار رسانده است.
داستان فیلم، روایت یک انقلابی سابق و سرخورده با بازی درخشان لئوناردو دی کاپریو است که تلاش میکند دخترش را از چنگ یک افسر نظامی ملیگرای سفیدپوست (با بازی شان پن) نجات دهد. فیلم با صحنهی حملهای جسورانه به یک بازداشتگاه مهاجران غیرقانونی آغاز میشود و در ادامه، صحنههایی از پنهان کردن مهاجران در تونلها و پرتاب کوکتل مولوتف توسط یک مأمور نفوذی برای ایجاد خشونت در تظاهرات را به تصویر میکشد. همین داستان صریح و بیپرده کافی بود تا آتش خشم محافظهکاران شعلهور شود.
حالا، فیلمی که منتقدان برایش کف میزنند، با موجی از حملات از سوی رسانهها و چهرههای محافظهکار روبهرو شده است. آنها معتقدند این فیلم، خشونت چپگرایانه را ستایش میکند و میتواند الهامبخش خشونت در دنیای واقعی باشد.
بن شاپیرو، از چهرههای سرشناس محافظهکار، فیلم را اینطور توصیف میکند: «میتوانید برایش بهانه بتراشید، اما اساساً این فیلم مانیفستی برای تروریسم چپگرای رادیکال است... این تئوری توطئه را مطرح میکند که آمریکا توسط ملیگرایان مسیحی سفیدپوست اداره میشود و تنها راه مقابله با این سیستم، فدا کردن خانواده، دوستی و نجابت انسانی است.»
فاکس نیوز پا را فراتر گذاشته و فیلم را «تجلیل بیموقع از خشونت چپگرایانه» نامیده است. دیوید مارکوس در این رسانه مینویسد: «برای اینکه این فیلم معنا پیدا کند، باید باور داشته باشید که ایالات متحده همین الان یک دیکتاتوری فاشیستی است؛ یک مغلطهی خطرناک و مرگبار.»
نشریهی نشنال ریویو نیز آن را «غیرمسئولانهترین فیلم سال» خوانده و به شکل عجیبی آن را به ترور اخیر چارلی کرک، چهرهی محافظهکار، مرتبط دانسته و معتقد است فیلم «عطش خونریزی» را در میان مخاطبان جوان تحریک میکند.
اما آیا «یک نبرد پس از دیگری» واقعاً مانیفستی برای خشونت است؟ جردن رویمی خبرنگار برجسته آمریکایی که فیلم را دیده نظری دیگر دارد؛ او میگوید با نگاهی دقیقتر به شخصیت دی کاپریو، پاسخ منفی است. او یک انقلابی سابق است که ۱۶ سال پس از دوران اوج فعالیتهایش، حالا از گذشتهی خود خسته، سرخورده و ناامید است. فیلم به جای ستایش خشونت، پیامدها و هزینههای شخصی و سیاسی آن را به تصویر میکشد و به دنبال برانگیختن تأمل دربارهی ماهیت قدرت و بهای به چالش کشیدن آن است.
شخصیت سرهنگ لاکجاو با بازی شان پن نیز آنقدر اغراقشده و کارتونی است که بیشتر به یک هجویهی سیاسی شبیه است تا یک تهدید واقعی. اندرسون با خلق این شخصیت، بیانیهای نه چندان ظریف علیه تفکرات افراطی صادر کرده است. در نهایت، آنچه روی پرده میبینیم، یک اثر تحریکآمیز و از نظر اخلاقی مبهم دربارهی شکافهای سیاسی و ایدئولوژیک در جامعهی امروز است. اینکه اکران فیلم با برخی رویدادهای واقعی همزمان شده، تنها یک تصادف تلخ است. این فیلم یک فراخوان برای هرجومرج نیست؛ بلکه آینهای است که تصویر تفرقهافتاده و خشمگین جامعهی معاصر را بازتاب میدهد و همین حقیقت، آن را به اثری مهم و البته جنجالی تبدیل کرده است.