نولان فاش میکند: چگونه «پالپ فیکشن» فیلمسازی را برای همیشه تغییر داد
به گزارش Fandom Wire، تصور کنید در دههی ۹۰ میلادی یک کارآموز جوان هستید و فیلمنامهای عجیب به دستتان میرسد؛ داستانی با خطوط زمانی درهمتنیده، شخصیتهای پرحرف و پایانی که در واقع نقطهی میانی ماجراست. این تجربهی سرنوشتساز کریستوفر نولان جوان با فیلمنامهی «پالپ فیکشن» (Pulp Fiction) بود؛ اثری که نهتنها مسیر حرفهای او، بلکه جریان اصلی فیلمسازی در هالیوود را برای همیشه تغییر داد.
بر اساس تحلیلی که اخیراً از نولان منتشر شده، او معتقد است که فیلمِ جریانسازِ کوئنتین تارانتینو به یکهتازی روایتهای خطی در هالیوود پایان داد. نولان که خود استاد بازی با زمان در فیلمهایی چون «یادگاری» (Memento) و «تنت» (Tenet) است، علاقهی عمیق خود به ساختارشکنی «پالپ فیکشن» را اینگونه توضیح میدهد:
«اگر به «پالپ فیکشن» و «همشهری کین» نگاه کنید، شباهتهای زیادی در ساختارشان پیدا میکنید... در هیچ رسانهی دیگری اینقدر اصرار بر ارائهی اطلاعات به ترتیب زمانی وجود ندارد. در رمانها، نمایشنامهها و اساطیر یونان چنین چیزی نیست. فکر میکنم همهچیز به تلویزیون مربوط میشود... از دههی ۱۹۵۰ تا اواسط دههی ۱۹۸۰، هر فیلمی که ساخته میشد، باید در تلویزیون هم قابل پخش میبود. یک دورهی محافظهکاری زمانی وجود داشت که «پالپ فیکشن» به آن خاتمه داد.»
شکستن یک تابوی قدیمی
شاید «پالپ فیکشن» اولین فیلمی نباشد که از ساختار غیرخطی استفاده کرده، اما بدون شک تأثیرگذارترین آنهاست. فیلم تارانتینو در سال ۱۹۹۴ مانند یک زلزله، قواعد دستوپاگیر هالیوود را فروریخت و سیستمی جدید بر پایهی خلاقیت محض بنا کرد. این فیلم مجموعهای است از داستانکهای جنایی، عاشقانه و تراژیک که از دل مجلات عامهپسند و ارزانقیمت (Pulp Fiction) قرن بیستم بیرون آمدهاند. هر بخش از فیلم، با محوریت یک شخصیت، انگار ژانر متفاوتی دارد: داستان گانگستری وینسنت وگا و جولز وینفیلد، عاشقانهی اغواگر میا والاس، تریلر جنایی سارقان رستوران و تراژدی زندگی بوکسوری به نام بوچ.
این جسارت در روایت، راه را برای فیلمسازان مستقل و البته برای خود نولان هموار کرد تا داستانهای پیچیدهتری را به پردهی سینما بیاورند. از روایت معکوس در «یادگاری» تا سه خط زمانی موازی در «دانکرک» (Dunkirk)، میتوان ردپای علاقهی نولان به شکستن زمان را دید؛ علاقهای که جرقهی اولیهاش با خواندن همان فیلمنامهی انقلابی زده شد.
حسرتی به نام اسکار
با تمام این نوآوریها، «پالپ فیکشن» یکی از بزرگترین ناکامان تاریخ اسکار هم به شمار میرود. فیلم با نامزدی در هفت بخش از جمله بهترین فیلم، کارگردانی و فیلمنامه، در نهایت فقط یک جایزه برای بهترین فیلمنامه غیراقتباسی به خانه برد و رقابت اصلی را به فیلم محبوب «فارست گامپ» (Forrest Gump) واگذار کرد. اتفاقی که پس از گذشت سه دهه، هنوز هم موضوع بحث طرفداران سینماست و تحلیلهای نولان، این حسرت را پررنگتر از همیشه میکند.
به نظر شما، «پالپ فیکشن» سزاوار اسکار بهترین فیلم بود یا «فارست گامپ»؟ شما کدام فیلم را شاهکار بزرگتری میدانید؟ نظرات خود را با ما در میان بگذارید.