معرفی مستند It’s Never Over, Jeff Buckley | کشف هویت، معنا و رهایی
مستند It’s Never Over, Jeff Buckley اثری است از امی برگ که در سال ۲۰۲۵ منتشر شد و زندگی و کارنامهٔ یکی از تأثیرگذارترین خواننده و آهنگسازان موسیقی مدرن، جف باکلی دوستداشتنی را از تمام زوایا بررسی میکند. اثری تأثیرگذار و عمیق دربارهٔ زندگی کوتاه، اما پرشور جف باکلی، خوانندهٔ افسانهای موسیقی آلترناتیو است که در تاریخ ۴ بهمن ۱۴۰۳ در جشنوارهٔ ساندنس رونمایی شد و سپس در تاریخ ۱۷ مرداد ۱۴۰۴ توسط شرکت Magnolia Pictures بهصورت عمومی اکران شد.
این مستند ۱۰۷ دقیقهای، با بهرهگیری از تصاویر آرشیوی دیدهنشده، پیامهای صوتی خصوصی، و مصاحبههایی با نزدیکان جف باکلی، از جمله مادرش مری گیبرت، همکاران موسیقیاش، و شریکان عاطفی سابقش، پرترهای انسانی و هنرمندانه از هنرمندی خلق میکند که تنها با یک آلبوم رسمی، Grace، به یکی از نمادهای موسیقی دههٔ ۹۰ میلادی بدل شد.
جف باکلی از جمله هنرمندانی بود که زیبایی ظاهریاش، در هماهنگی کامل با لطافت روح و پیچیدگی درونیاش قرار داشت. چهرهٔ او، با خطوطی ظریف و نگاهی ژرف، حامل نوعی جذابیت شاعرانه بود که فراتر از معیارهای رایج زیبایی، بهواسطهٔ حضور و انرژی درونیاش معنا مییافت. چشمان نافذ و اندوهبارش، گویی بازتابی از جهانی درونی بودند که در آن، عشق، اضطراب، و تأمل در هستی، همزمان جریان داشتند. اما آنچه جف باکلی را از بسیاری از همنسلانش متمایز میکرد، نهتنها آن سیمای زیبا، بلکه روحی بود که در آثارش متجلی میشد؛ روحی حساس، جستوجوگر، و بیقرار که در هر اجرای زنده، در هر ترانه، و حتی در سکوتهای میان نتها، حضوری ملموس داشت.
روایت زندگی در سایهٔ موسیقی و فقدان
در مستند «هیچگاه تمام نمیشود»، زندگی جف باکلی همچون ملودیای غمانگیز و در عینحال باشکوه روایت میشود؛ ملودیای که از نخستین نتهایش، نوید رنج، زیبایی، و جستوجوی بیپایان را میدهد. این مستند، نه صرفاً بازگویی زندگی یک موسیقیدان، بلکه سفری درونی به جهان مردی است که موسیقی را نه برای شهرت، بلکه بهتلخی نوشتن، برای نجات جسم و جان خویش مینواخت.
امی برگ با بهرهگیری از زبان سینما، موفق شده است از دل تصاویر آرشیوی، پیامهای صوتی خصوصی، و مصاحبههای صمیمی، پرترهای شاعرانه از هنرمندی خلق کند که همواره در حال فرار از سایهها بود؛ سایهٔ پدری غایب، سایهٔ انتظارات صنعت موسیقی، و سایهٔ اضطرابهای درونی که در هر نت آوازش پژواک مییافتند. در این روایت، موسیقی زمینهٔ صوتی مستند میشود و همزمان زبان اصلی آن است. قطعاتی از آلبوم Grace همچون مونولوگهای درونی جف در لحظات تنهایی، در پسزمینهٔ تصاویر پخش میشوند و مخاطب را به درون ذهنی پرآشوب، اما لطیف میبرند. صدای جف باکلی، با آن گسترهٔ صوتی منحصربهفرد و لرزشهای احساسی، همچون صدای مردی است که در هر لحظه، با مرگ، عشق، و معنا در جدال است.
مستند، با ریتمی آرام، اما پیوسته، از کودکی جف در خانهای بدون حضور پدر آغاز میشود؛ خانهای که در آن، مادرش مری گیبرت تلاش میکرد با عشق و موسیقی، خلأهای عاطفی را پر کند. سپس به سالهای نوجوانی و کشف استعداد موسیقایی او میرسد؛ سالهایی که جف با گیتار، پیانو، و صدایش، جهانی شخصی میساخت تا از واقعیت فرار کند.
اما نقطهٔ اوج روایت، نه در موفقیتهای هنری، بلکه در لحظات شکست، تردید، و سکوت است. مستند، با جسارت، به لحظاتی از زندگی جف میپردازد که در آنها، شهرت نهتنها آرامش نیاورد، بلکه اضطرابش را تشدید کرد. مصاحبههایی با دوستان نزدیک، همکاران موسیقی، و شریکان عاطفی، نشان میدهند که چگونه جف باکلی در میان تحسین جهانی، همچنان احساس تنهایی میکرد؛ احساسی که در ترانههایش، بهویژه در قطعهٔ Lover, You Should’ve Come Over، بهوضوح شنیده میشود.
در یکی از تأثیرگذارترین بخشهای مستند، پیام صوتیای از جف پخش میشود که در آن، با صدایی آرام و اندوهگین، از خستگیاش سخن میگوید؛ خستگی از سفرهای بیپایان، از فشارهای شرکتهای موسیقی، و از ناتوانی در یافتن آرامش. این لحظه، همچون نمای کلوزآپ در سینما، مخاطب را به نقطهای از همذاتپنداری میرساند که در آن، مرز میان هنرمند و انسان، فرو میریزد.
در نهایت، مرگ ناگهانی جف باکلی در رودخانهٔ میسیسیپی، نه بهعنوان پایان، بلکه بهعنوان نقطهٔ تعلیق روایت مطرح میشود. مستند، با انتخاب عنوان «هیچگاه تمام نمیشود»، تأکید میکند که صدای جف، گرچه خاموش شده، اما در حافظهٔ موسیقی، در دل طرفداران، و در هر نت از آثارش، همچنان زنده است.
این بخش از مستند، با بهرهگیری از زبان سینمایی، تدوین شاعرانه، و موسیقیهای درونی، موفق شده است زندگی جف باکلی را نهتنها بهعنوان یک بیوگرافی، بلکه بهعنوان یک قطعهٔ موسیقایی بصری بازآفرینی کند؛ قطعهای که در آن، فقدان، نه پایان، بلکه آغاز فهمی عمیقتر از هنر و انسانیت است.
سبک کارگردانی: تلفیق احساس و ساختار
در مستند It's Never Over, Jeff Buckley، امی برگ با مهارتی مثالزدنی، مرز میان مستندنگاری کلاسیک و روایت شاعرانه را درهم میشکند. او نهتنها بهعنوان یک کارگردان، بلکه بهعنوان یک ناظر احساسی، موفق شده است ساختاری روایی خلق کند که در آن، فرم و محتوا بهجای تقابل، در همآغوشیاند.
برگ، که پیشتر با آثاری چون West of Memphis و An Open Secret نشان داده بود چگونه میتوان از دل واقعیت، درام استخراج کرد، در این مستند نیز از همان زبان بصری بهره گرفته است؛ زبانی که در آن، هر قاب، حامل معناست و هر برش، تداعیگر یک حس. او با استفاده از تدوین موازی، تصاویر آرشیوی را با مصاحبههای جدید تلفیق کرده و با بهرهگیری از موسیقیهای جف باکلی، فضایی خلق کرده است که اطلاعات ارائه میدهد و تجربهای احساسی منتقل میکند.
در انتخاب قابها، کارگردان از نماهای بسته و کلوزآپهای احساسی بهره میگیرد تا مخاطب را به درون جهان درونی جف باکلی ببرد؛ جهانی که در آن، سکوتها بهاندازهٔ صداها معنا دارند. استفاده از رنگهای سرد در بخشهایی از مستند، بهویژه در روایت سالهای پایانی زندگی جف، حس انزوا و اندوه را تقویت میکند. در مقابل، تصاویر اجراهای زنده با نورهای گرم و حرکتهای دوربینی پویا، لحظاتی از شور و رهایی را به تصویر میکشند.
تدوین این اثر، که توسط برایان اِی. کیتس و استیسی گلدِیت انجام شده، از ریتمی سینوسی پیروی میکند؛ گاه آرام و تأملبرانگیز، گاه پرشتاب و هیجانانگیز. این ریتم با ساختار زندگی جف باکلی همخوانی دارد و البته با موسیقی او نیز همنواست. تدوینگران با مهارت، لحظات احساسی را با قطعات موسیقی تلفیق کردهاند تا روایت، از سطح اطلاعات صرف فراتر رود و به تجربهای چندحسی بدل شود.
فیلمبرداری نیز توسط گروهی از فیلمبرداران با سبکهای متنوع انجام شده است: الکس تاکاتس، کرن شلدون، ولفگانگ هلد و جنا روشِر، هرکدام با نگاه خاص خود، به غنای بصری اثر افزودهاند. تصاویر آرشیوی، با کیفیتهای متفاوت، بهجای آنکه نقص تلقی شوند، بهعنوان بخشی از بافت روایی پذیرفته شدهاند؛ گویی خودِ زمان، در قابها حضور دارد.
یکی از ویژگیهای برجستهٔ سبک کارگردانی برگ، پرهیز از روایت خطی است. مستند، با پرشهای زمانی، خاطرات را همچون قطعات پازل در کنار هم میچیند تا تصویری کاملتر از جف باکلی ارائه دهد. این ساختار غیرخطی به جذابیت روایی کمک کرده و البته با ذهنیت شاعرانهٔ جف نیز همخوانی دارد؛ ذهنیتی که در آن، گذشته، حال، و آینده در هم تنیدهاند. مستند چون روایتی که پایان ندارد و همچون موسیقی، در ذهن مخاطب ادامه مییابد. او با تلفیق احساس و ساختار، موفق شده است اثری خلق کند که هم از نظر سینمایی، و هم از نظر احساسی، تجربهای کامل و ماندگار باشد.
شخصیت جف باکلی: هنرمند در جستوجوی خویشتن
شخصیت جف باکلی نه بهعنوان یک ستارهٔ موسیقی، بلکه بهمثابهٔ انسانی در حال کشف خویشتن بهتصویر کشیده میشود؛ انسانی که در هر نت آواز، در هر ترانه، و در هر سکوت، ردپایی از جستوجوی هویت، معنا، و رهایی را بر جای میگذارد.
جف باکلی، فرزند تیم باکلی، موسیقیدان برجستهٔ دههٔ ۶۰ میلادی، از همان آغاز زندگی، با سایهای سنگین مواجه بود؛ سایهٔ پدری که نهتنها در زندگیاش حضور نداشت، بلکه میراثی موسیقایی بر دوش او گذاشته بود که گریز از آن، بهنوعی مأموریت شخصیاش شد. مستند، با ظرافت، این تقابل را بهتصویر میکشد: فرزندی که نه میخواست جای پدر را بگیرد، نه میخواست از او تقلید کند، بلکه در تلاش بود تا صدای خودش را بیابد؛ صدایی که از دل رنج، عشق، و تنهایی برمیخیزد.
در مصاحبههایی با مادرش مری گیبرت، مخاطب با کودکی جف آشنا میشود؛ کودکیای که با موسیقی، کتاب، و سکوتهای طولانی شکل گرفت. مری از حساسیتهای پسرش میگوید؛ از اشتیاق او به شعر، از گریههای شبانه، و از لحظاتی که تنها با نواختن گیتار آرام میگرفت. این روایتها، تصویری از هنرمندی میسازند که موسیقی برایش نه ابزار، زبان زندگی بود.
مستند، با بهرهگیری از تصاویر خانگی و پیامهای صوتی، نشان میدهد که جف باکلی همواره در حال فرار از برچسبها بود؛ از برچسب «پسر تیم باکلی»، از برچسب «خوانندهٔ راک»، و حتی از برچسب «نابغه». او در مصاحبهای میگوید:
من نمیخواهم اسطوره باشم، فقط میخواهم صادق باشم.
این جمله، همچون کلید فهم شخصیت او، در سراسر مستند تکرار میشود.
در روابط عاطفیاش نیز، جف انسانی پیچیده و آسیبپذیر بود. گفتگوهایی با ربکا مور و جوآن واسر، دو شریک عاطفی مهم در زندگیاش، نشان میدهند که چگونه عشق برای جف هم پناهگاه بود، هم میدان نبرد. او در لحظات عاشقانه، بهدنبال آرامش میگشت، اما همواره با ترس از ازدستدادن، با اضطراب از وابستگی، و با وسواس در بیان احساسات مواجه بود.
در اجراهای زنده، جف باکلی بهتمامی خود را رها میکرد؛ گویی صحنه، تنها جایی بود که میتوانست بدون نقاب ظاهر شود. مستند، با نمایش اجراهایی از قطعاتی چون Hallelujah (کاوری از آهنگ لئونارد کوهن) و Lover, You Should’ve Come Over، نشان میدهد که چگونه او از موسیقی برای بیان آنچه نمیتوانست با کلمات بگوید، استفاده میکرد. به لرزش صدا، مکثهای طولانی، و نگاههای خیره به نقطهای نامعلوم توجه کنید. شاید مهمترین ویژگی شخصیت جف باکلی، میل بیپایانش به رهایی بود؛ رهایی از گذشته، از انتظارات، و از خود. مرگ ناگهانیاش در رودخانهٔ میسیسیپی، در حالیکه برای ضبط آلبوم دوم آماده میشد، همچون استعارهای از همین میل به رهایی است؛ گویی آب، آخرین پناهگاه او بود.
شخصیت جف باکلی اسطورهای دستنیافتنی نیست، انسانی لطیف، پیچیده، و در حال کشف است. این پرتره، با بهرهگیری از زبان سینما، موفق شده است مخاطب را به درون ذهنی ببرد که در آن، موسیقی، عشق، و فقدان، همچون سه نت اصلی یک سمفونی، در هم تنیدهاند.
موسیقی: صدایی که هنوز خاموش نشده
در مستند It's Never Over, Jeff Buckley، موسیقی نهتنها عنصر صوتی، بلکه ستون اصلی روایت است؛ صدایی که از دل خاطره، فقدان، و اشتیاق برمیخیزد و همچون روحی سرگردان، در سراسر فیلم جاری است. جف باکلی، با همان یک آلبوم رسمی، موفق شد صدایی خلق کند که در زمان و زمانهها به پرواز درآید و همزمان در دهههای پس از مرگش نیز، همچنان شنیده میشود؛ صدایی که خاموش نشده، بلکه به اشکال مختلف، بازتولید و بازتفسیر شده است.
مستند، با انتخاب هوشمندانهٔ قطعاتی از اجراهای زنده، ضبطهای خانگی، و نسخههای دمو، به مخاطب اجازه میدهد تا موسیقی جف را بشنود و احساس کند. قطعهٔ Hallelujah کاور است، اما بهنوعی امضای هنری او محسوب میشود، در لحظاتی از فیلم پخش میشود که بار احساسی روایت به اوج میرسد؛ گویی خودِ موسیقی، راوی داستان است.
در گفتگوهایی با تهیهکنندگان موسیقی، مهندسان صدا، و نوازندگانی که با جف همکاری داشتهاند، مخاطب با فرآیند خلق موسیقی او آشنا میشود؛ فرآیندی که در آن، بداههنوازی، وسواس در انتخاب واژگان، و حساسیت به بافت صوتی، نقش کلیدی دارند. جف باکلی، برخلاف بسیاری از هنرمندان همدورهاش، از ساختارهای مرسوم موسیقی آلترناتیو فاصله میگرفت و با تلفیق عناصر جَز، فولک، و راک، سبکی شخصی خلق کرده بود که در آن، هر قطعه، همچون یک اعتراف درونی شنیده میشد.
مستند، با نمایش لحظاتی از تمرینهای استودیویی و اجراهای زنده در فضاهای کوچک، نشان میدهد که چگونه جف با موسیقی زندگی میکرد؛ چگونه هر نت، بازتابی از حالوهوای درونیاش بود. در یکی از صحنههای تأثیرگذار، او در استودیو، قطعهای را بارها تکرار میکند تا به آن «حس درست» برسد؛ لحظهای که نشان میدهد برای جف باکلی، موسیقی نه محصول، بلکه فرآیند بود؛ فرآیندی که در آن، صداقت، مهمتر از تکنیک بود.
اما آنچه موسیقی جف باکلی را ماندگار کرده، نهتنها کیفیت صوتی، بلکه بار احساسی آن است. ترانههایی چون Last Goodbye و Lover, You Should’ve Come Over، در مستند بهگونهای استفاده شدهاند که گویی خودِ جف از دل گذشته، با مخاطب سخن میگوید. قطعاتی بهغایت خاطرهبرانگیز و بس روایی؛ روایتهایی از عشق ازدسترفته، از تنهایی، و از امیدی که هرگز بهتمامی خاموش نمیشود.
موسیقی بهعنوان زبان اصلی روایت، موفق شده است پلی میان گذشته و حال، میان هنرمند و مخاطب، و میان فقدان و حضور برقرار کند. صدای جف باکلی، گرچه در ۲۲ مه ۱۹۹۷ در رودخانهٔ میسیسیپی خاموش شد، اما در حافظهٔ موسیقی، در دل طرفداران، و در هر نت از آثارش، همچنان زنده است.
زندگی جف باکلی: در امتداد فقدان، در جستوجوی معنا
زندگی جف باکلی، همچون قطعهای موسیقایی با ملودیای غمانگیز و پرشور، در امتداد فقدان شکل گرفت؛ فقدانی که از نخستین روزهای تولد، در تار و پود زیست او تنیده شد. او در ۱۷ نوامبر ۱۹۶۶ در شهر آناهایم، ایالت کالیفرنیا، بهدنیا آمد؛ فرزند تیم باکلی، موسیقیدان برجستهٔ فولک و آوانگارد، و مری گیبرت، پیانیست و فعال فرهنگی. اما این تولد، آغاز یک رابطهٔ گسسته بود. تیم باکلی، پدرش، تنها یکبار در کودکی با جف ملاقات کرد و سپس برای همیشه از زندگی او ناپدید شد. این غیبت، نهتنها خلأی عاطفی، بلکه زخمی هویتی برای جف بود؛ زخمی که در تمام سالهای زندگیاش، در آثارش، و در نگاهش به جهان، بازتاب یافت.
مادرش مری گیبرت، نقش محوری در تربیت و شکلگیری شخصیت او داشت. او با عشق، موسیقی، و کتاب، تلاش کرد تا خلأ پدر را پر کند. در مستند It's Never Over, Jeff Buckley، مری با صدایی آرام، اما آکنده از اندوه، از سالهای کودکی جف میگوید؛ از حساسیتهایش، از گریههای شبانه، و از لحظاتی که تنها با نواختن گیتار آرام میگرفت. رابطهٔ میان جف و مری، رابطهای پیچیده و عمیق بود؛ رابطهای که در آن، عشق، حمایت، و گاه فاصله، همزمان حضور داشتند.
جف باکلی، در نوجوانی، به موسیقی پناه برد؛ پناهگاهی که در آن میتوانست خود را بازتعریف کند. او با گوشدادن به آثار بزرگانی چون لد زپلین، باب دیلن، و نینا سیمون، جهان شخصیاش را ساخت؛ جهانی که در آن، صدا، زبان اصلی بود. در سالهای جوانی، با اجرای قطعاتی در کافههای کوچک نیویورک، آرامآرام به شهرت رسید؛ اما همواره از آن گریزان بود. برای جف، موسیقی نه ابزار شهرت، بلکه وسیلهای برای بیان درونیترین احساسات بود.
در سال ۱۹۹۴، با انتشار آلبوم Grace، جف باکلی بهعنوان یکی از صداهای منحصربهفرد دههٔ ۹۰ شناخته شد. صدای او، با گسترهٔ صوتی خارقالعاده و لرزشهای احساسی، مخاطبان را مسحور کرد. اما در پس این موفقیت، اضطراب، تنهایی، و جستوجوی معنا همچنان ادامه داشت.
مرگ جف باکلی، در ۲۲ مه ۱۹۹۷، در رودخانهٔ میسیسیپی، پایانی تراژیک بر زندگیای شد که هنوز در حال شکوفایی بود. او در حالیکه برای ضبط آلبوم دوم آماده میشد، در جریان شنا در رودخانه، ناپدید شد و جسدش چند روز بعد پیدا شد. این مرگ، نهتنها جامعهٔ موسیقی را شوکه کرد، بلکه بهنوعی استعارهای از زندگی او بود: زندگیای در جستوجوی رهایی، که در نهایت، در آغوش طبیعت خاموش شد.
از محدودیتهای مستند هم بخواهیم بگوییم باید به کمبود بعضی صحنههای آرشیوی مهم اشاره داشت که در یکی از مصاحبهها گفته شده بازیابی کامل همهٔ اجراها ممکن نبود؛ بعضی اجراها فیلمبرداری نشدهاند یا تصویر مناسب وجود نداشته، لذا انیمیشن بهعنوان جایگزین انتخاب شده است. و البته از سویی، تمرکز زیاد بر زندگی شخصی ممکن است برای کسانی که بیشتر به تحلیل فنی موسیقی علاقه دارند کمی دلسردکننده باشد. و البته توقعات مخاطبانی که از پیش با موسیقی او آشنایی داشتند و میخواستند جزئیات بیشتری از جلسات ضبط، از آلبوم دوم نیمهکاره، یا از کارهای منتشرنشده داشته باشند؛ بعضی منتقدان اشاره کردهاند که مستند فرصتهایی داشت که بیشتر در آن حوزهها کاوش کند.
مستند It’s Never Over, Jeff Buckley، یک اثر قدرتمند در میان آثار بیوگرافی موسیقی است؛ ترکیبی از روایت انسانی عمیق، دسترسی به آرشیوهای خاص، احترام به هنرمندِ خاطرهساز، و ایجاد امکان بازشناسی برای مخاطبان جدید. اگر بخواهم در یک جمله بنویسم: این مستند پرده از زیستی برمیدارد که باکلی در آن، میان شکست و شور، عشق و بیپناهی، نغمهای ناتمام نواخت؛ نغمهای که هنوز در گوش زمان زمزمه میشود و پایان را باور ندارد.
باکلی سالهاست در حافظهٔ جمعی موسیقی به عنوان «فرشتهٔ صدادار» یاد میشود؛ کسی که میتوانست با یک نت، روح شنونده را جابهجا کند. اما برگ با جسارت، پوستهٔ اسطورهای را میشکند و انسانی نشان میدهد که در روابطش پر از تردید بود، در برابر سایهٔ سنگین پدرش مدام دستوپا میزد، و در شهرت به دنبال راه فرار میگشت. همین انتخاب، مستند را از تبدیل شدن به یک پرترهٔ صرفاً تمجیدی نجات میدهد.
کمبود آرشیو ضعف بود، اما نقطهٔ قوت هم شد و برگ بهجای تکیهٔ صرف بر آرشیو، از انیمیشنهای کوتاه و طراحیهای بصری بهره میبرد؛ ابزاری برای پر کردن خلأ تصاویر، اما نه صرفاً برای بازسازی واقعیت، بلکه برای نشان دادن ذهنیت. لحظهای که دفترچهٔ ترانههای باکلی با خطوط لرزان روی پرده زنده میشود، ما به درون ذهن او سرک میکشیم، جایی که واقعیت و رؤیا روی یک خطِ نازک میرقصند. این زبان ترکیبی میان سینمای مستند و شاعرانه، همان چیزی است که روایت را از خطی بودن نجات میدهد. بهویژه وقتی موسیقی در بطن تصویر جاری است، خودِ صدا به روایت تبدیل میشود؛ صدا نه بهعنوان صیقل گوش، بلکه بهعنوان روح فیلم.
در بسیاری از مستندهای موسیقی، قطعات صرفاً برای یادآوری یا نوستالژی پخش میشوند. اما در اینجا موسیقی به اندازهٔ خود باکلی شخصیت دارد. اجرای پرشور او در کافهٔ «سینـای» بهسان لحظهٔ تولد یک موجود زنده است. و سپس قطعهٔ Grace که همچون اعترافی بر پرده مینشیند؛ گویی خود آهنگها برای ما شهادت میدهند که زندگی این مرد درون نتها و کششها نوشته شده است.
یکی از انتخابهای درخشان برگ، پررنگ کردن نقش زنان است. مادرش مری گویبرت نه فقط وارث میراث او، بلکه نیرویی حیاتی در شکلگیری شخصیتاش بود. همچنین روابط او با ربکا مور و جوآن واسر در مستند بهگونهای روایت میشوند که صرفاً حاشیههای عاطفی نباشند، بلکه دریچهای برای فهم شکنندگی و تناقضهای او باشند. در واقع بدون این چهرهها، پرترهٔ باکلی ناقص میماند.
مقایسه با مستندهای مشابه
در مقایسه با Janis: Little Girl Blue یا Kurt Cobain: Montage of Heck، بهترتیب از زندگی جنیس جاپلین و کرت کوبین، این مستند کمتر بر جنون و خودویرانگری تمرکز دارد و بیشتر بر آسیبپذیری و جستوجوی هویت درونی مانور میدهد. باکلی، بر خلاف کوبین یا جاپلین، نه قربانی اعتیاد یا جنون شهرت، بلکه قربانی لحظهای عادی، اما تراژیک شد: شنا در رودخانهای آرام. همین تضاد است که فیلم را از نظر احساسی منحصربهفرد میکند؛ مرگی بهظاهر بیحادثه که با زندگی پرهیجان و موسیقی آتشین او در تضاد است.
بدین نکته هم اشاره داشته باشیم، در مستند It's Never Over, Jeff Buckley، موضوع اعتیاد بهصورت مستقیم و پررنگ مطرح نمیشود، اما نشانههایی از درگیریهای درونی جف باکلی با فشارهای روانی، اضطراب، و سبک زندگی هنرمندانهای که گاه به مرزهای خودویرانگری نزدیک میشود، در روایت مستند حضور دارد. برخلاف بسیاری از هنرمندان همدورهاش، جف بهعنوان فردی شناخته نمیشود که درگیر اعتیاد مزمن یا آشکار به مواد مخدر بوده باشد، اما مستند با نگاهی ظریف، به تأثیرات روانی ناشی از تنهایی، فشارهای صنعت موسیقی، و فقدانهای شخصی میپردازد؛ عواملی که در بسیاری از هنرمندان، زمینهساز گرایش به اعتیاد میشوند.
در گفتگوهایی با مادرش مری گیبرت و دوستان نزدیک، اشارههایی به دورههایی از افسردگی، بیقراری، و خستگی مزمن وجود دارد؛ دورههایی که جف در آنها از روابط انسانی فاصله میگرفت و در موسیقی پناه میجست. مستند، بهجای تمرکز بر مصرف مواد، بر فضای روانیای تمرکز دارد که میتواند زمینهساز چنین رفتارهایی باشد: اضطراب از شهرت، ترس از شکست، و میل به رهایی از فشارهای بیرونی.
در برخی منابع غیررسمی، اشارههایی به مصرف تفریحی مواد در دورههایی از زندگی جف باکلی وجود دارد، بهویژه در سالهای ابتدایی فعالیت حرفهایاش در نیویورک؛ اما این موارد هرگز بهعنوان محور زندگی یا عامل مرگ او مطرح نشدهاند. مرگ جف، که در جریان شنا در رودخانهٔ میسیسیپی رخ داد، بر اثر غرقشدن بود و کالبدشکافی رسمی، هیچ نشانهای از مصرف مواد مخدر در بدن او گزارش نکرد.
در نهایت، مستند با پرهیز از روایتهای کلیشهای دربارهٔ اعتیاد هنرمندان، تمرکز خود را بر پیچیدگیهای روانی، احساسات متراکم، و جستوجوی هویت در زندگی جف باکلی حفظ کرده است؛ روایتی که در آن، موسیقی، نهتنها ابزار بیان، بلکه پناهگاهی در برابر تاریکیهای درونی است.
امی برگ، کارگردان مستند It's Never Over, Jeff Buckley، از جمله مستندسازان برجستهای است که آثارش همواره با نگاهی انسانی، پژوهشمحور و جسورانه شناخته میشوند. او که پیشتر با مستندهایی چون West of Memphis و An Open Secret توانسته بود مرز میان حقیقتگویی و روایت سینمایی را درهم بشکند، در این اثر نیز با همان حساسیت و دقت، پرترهای شاعرانه از زندگی جف باکلی خلق کرده است. برگ با تلفیق تصاویر آرشیوی، مصاحبههای صمیمی، و موسیقیهای درونی، موفق شده است روایتی بسازد که نهتنها اطلاعات ارائه میدهد، بلکه تجربهای احساسی و چندلایه را به مخاطب منتقل میکند؛ تجربهای که در آن، صدای هنرمند، همچون پژواکی از روح، در قابهای سینمایی جاری است.
تماشای این مستند فرصتی استثنایی برای شنیدن آرشیوهای نایاب و تجربهٔ دوبارهٔ صدایی است که هنوز هم تازه به گوش میرسد. جف باکلی در سی سالگی از دنیا رفت، اما صدا و حضورش هنوز ادامه دارد. برگ با این فیلم به ما یادآوری میکند که «پایان» همیشه به معنای سکوت نیست.
تماشای این مستند همانقدر که لذتبخش است، دردناک نیز هست؛ لذتی از شنیدن صدایی که دیگر در بندِ وجودیتِ در تعریف واقعیت نیست و دردی از دانستن اینکه شاید اگر رودخانه در آن روز خاص آرامتر بود، امروز باکلی میان ما میبود.