نقد فیلم های چهل و دومین جشنواره فیلم کوتاه تهران

یادداشت‌های فرید متین
دوشنبه 28 مهر 1404 - 21:00
مطالعه 11 دقیقه
پوسترهای فیلم کوتاه تیتان و و زندگی برای همه
در این نوشته، به نقد فیلم‌های کوتاه داستانی به‌نمایش‌درآمده در چهل‌ودومین دوره‌ی جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم‌ کوتاه تهران می‌پردازم.
تبلیغات

این مطلب با فیلم‌های دیگر جشنواره به‌روزرسانی می‌شود

فیلم کوتاه این پسر به یک کلیه نیاز دارد

کارگردان: سید مهدی کرباسی

ارزیابی: ۰ از ۵

فیلم با تصویرِ پسری آغاز می‌شود که نقش بر زمین شده‌ است و چیزی مانندِ کلیه دورتر از او روی زمین است. بعدتر گربه‌ای می‌آید و کلیه را به دندان می‌گیرد و می‌رود. این پلان خلاصه‌ای از داستانِ فیلمِ این پسر... است. فیلمی که قصه‌ی پسری را تعریف می‌کند که در جریانِ یک بازیِ فوتبال، خطایی روی رضا پهلوی انجام می‌دهد و گرفتار می‌شود؛ گرفتاری‌ای تا آن‌جا که مجبور می‌شود کلیه‌اش را نیز به اعلی‌حضرت اهدا کند. اما مشکلِ فیلم فقط این نیست که ایده‌ی محرک، مسئله‌ی داستان و غافلگیریِ پایانی‌اش هیچ ربطی به هم ندارند و ادامه‌ی منطقیِ هم نیستند. مشکلِ اصلی جایی دیگر بروز می‌کند. آن‌جا که نویسندگان تاریخِ تخیلی و فانتزیِ خود را خلق می‌کنند، ولی حتی در این تاریخِ تخیل‌شده نیز هیچ مداخله‌ای نمی‌کنند و همچنان همه‌چیز را همان‌گونه که در همه‌ی فیلم‌ها می‌بینیم نشان می‌دهند. هیچ ارتباطی بینِ فیلم و زمانه‌ی امروزی برقرار نیست و فیلم‌سازان فقط به شوخی‌های ساده‌لوحانه‌ای مثلِ پوشاندنِ لباسِ سوپرمن بر تنِ رضا پهلوی یا دست‌انداختنِ اطلاعاتِ ناقصِ ساواک بسنده کرده‌اند. مضاف بر این‌که جوابی هم برای این پرسش ندارند که آیا شوخی با مسئله‌ی «شکنجه» و فانتزی نشان‌دادنِ آن اصولا امری غیراخلاقی محسوب نمی‌شود؟ به‌واسطه‌ی همه‌ی این‌ها ــ و بسیاری چیزهای دیگر که گفته نشد ــ این پسر... شایسته‌ی یک دایره‌ی سیاه است. بی‌ارزشِ مطلق.

فیلم کوتاه رؤیای آمریکایی

کارگردان: حورا کیان

ارزیابی: ۲ از ۵

رؤیای آمریکایی داستانِ دختری را تعریف می‌کند که به‌تازگی ویزای رفتن‌ش به آمریکا به‌دست‌ش رسیده است. در موقعیتی که او و دوست‌پسرش، در شبِ تولدِ دختر، داخلِ ماشین نشسته‌اند، او این خبر را به پسر می‌دهد. فیلم از ایده‌های جذابی برای بسطِ موقعیتِ دراماتیک‌ش بهره می‌برد: استفاده از جلوه‌های بصری در جهتِ تبدیلِ منظره‌ی شهری به آمریکا، ارجاع به فیلم‌هایی نظیرِ لالالند یا چه زندگیِ شگفت‌انگیزی و هم‌چنین دراماتیزه‌کردنِ هالیوودیِ موقعیت با استفاده از بارانِ سنگین یا جادوگری‌های پسر در جهتِ آماده‌کردنِ آرزوهای کوچکِ دختر. اما درنهایت فیلم در همین تک‌موقعیت خلاصه می‌شود و داستانی با شروع و میانه و پایان را تعریف نمی‌کند. ضمنِ این‌که موفق نیز نمی‌شود که کاراکترهایش را به‌درستی به بیننده معرفی کند تا او بتواند هم‌ذات‌پنداریِ بیش‌تری با آن‌ها داشته‌ باشد.

فیلم کوتاه تایپیست

کارگردان: هادی نوری

ارزیابی: ۲ از ۵

اصلی‌ترین مسئله درباره‌ی فیلمِ تایپیست این است که اصلا فیلمِ کوتاه نیست! به این معنی که ساختارِ داستانی‌اش کاملن متناسب و منطبق بر فیلمِ بلند است. فیلمِ کوتاه، در ساختار، قواعدِ مختص به خود را دارد. وقتی ایده‌ی مرکزیِ فیلم آن‌قدر نیار به پرداخت و پرورش داشته باشد که بخواد روزها و هفته‌ها زمان ببرد، معلوم است که آن ایده مناسبِ فیلم کوتاه نیست. در تایپیست، قرار است دختری عاشقِ مردی غریبه شود؛ آن هم در جریانِ مراجعاتِ کاری؛ آن هم در شرایطی که با دختری معمولی سروکار نداریم. این فرایند زمان‌بر است و فیلم‌ساز مجبور است از صحنه‌های متعددی استفاده کند تا بتواند این ارتباط را قوام ببخشد و طبیعی است که زمانِ فیلم طولانی می‌شود. صدالبته که معرفیِ کاراکترها، شیمیِ بین‌شان، بازیِ بازیگرها، کلیتِ داستان و جزئیاتِ این‌چنینی همگی خوب از کار درآمده‌اند؛ اما به همان دلیلِ اصلی، فیلم بیش از اندازه طولانی است. این طولانی‌بودن را علی‌الخصوص می‌توان در سکانس‌های مونتاژیِ پُرشمارِ فیلم دید که بسیار طولانی و خسته‌کننده‌اند. ضمنِ این‌که ایده‌ی زیرمتنیِ داستان نیز چندان بداعتی ندارد.

فیلم کوتاه سوگِ سهراب

کارگردان: عماد درویشی

ارزیابی: ۱ از ۵

فیلم در زمانِ جنگ می‌گذرد. تصویر سیاه‌وسفید است و قطعِ آن نیز نزدیک به مربع. فیلم‌ساز با این تمهیدات سعی می‌کند تا حال‌وهوای زمانِ گذشته را به تصویر نیز تزریق کند. فیلم تمرکزش را بر غافل‌گیریِ لحظاتِ پایانی گذاشته است. این‌که مشخص می‌شود پدرِ واقعیِ سهراب چه کسی است. اما بزرگ‌ترین مسئله این است که هیچ چیزی از ارتباطِ بینِ دو کاراکتر و منطقِ موقعیت نمی‌سازد و آن را برای مخاطب قابل‌هضم نمی‌کند. سکانسِ آغازین سهراب را می‌بینیم که پیرمرد را می‌شوید (یادآورِ سکانسِ حمامِ جدایی). بعدتر سهراب است که پیرمرد را سین‌جیم می‌کند تا از گذشته‌ها بیش‌تر سردربیاورد. چرا این کار را می‌کند و چه قصدی دارد؟ معلوم نمی‌شود. چرا الان تصمیم گرفته است تا این سؤال‌ها را بپرسد؟ حالا که پیرمرد به فراموشی و زوالِ عقل افتاده است. باز هم معلوم نمی‌شود. آن تفنگِ پایانی اصلا از کجا آمده است و چرا زودتر از آن استفاده نشده بود؟ باز هم نمی‌فهمیم. نشانه‌گذاری‌هایی در فیلم هست که پیرمرد شکنجه شده است و چیزهایی هستند که او را یادِ گذشته می‌اندازند؛ اما این جزئیات، آن هم زمانی که کلیات در جای خود نیستند، افاقه‌ای نمی‌کند. این‌ها را بگذارید در کنارِ ریتمِ نامتناسبِ فیلم که همه‌چیز را تا سکانسِ پایانی عقب می‌اندازد و حدودِ ده دقیقه، مخاطب را پادرهوا و سردرگم نگه می‌دارد.

فیلم کوتاه کاپیتان تورس

کارگردان: محمدحسین جمشیدی

ارزیابی: ۲ از ۵

کاپیتان تورس اقتباسی از داستانِ کوتاه «کف و صابون» است. داستانی که متکمرکز است بر تخیلِ یک لحظه‌ی انتقام که می‌تواند اتفاق بیفتد یا نیفتد. ژنرالی به آرایشگاه آمده تا اصلاح کند و برای مراسمِ عصر آماده شود. او قرار است مدالی تازه دریافت کند. از طرفی، آرایشگر عضوِ گروهی است که در حالِ مبارزه‌اند و حالا موقعیتِ مناسبی است که او ژنرال را بکشد. فیلم نیز تمرکزِ اصلی‌اش را روی همین دیدار می‌گذارد. با فلش‌بک‌هایی سعی می‌کند تا بخشی از مبارزاتِ گذشته و نقشه‌ی مبارزان را برای مخاطب بسازد و با صحنه‌هایی، خیال‌پردازیِ آرایشگر را نشان می‌دهد که اگر ژنرال را بکشد، در ادامه چه خواهد شد و اگر نکشد، چه. اما خب متأسفانه این‌ها کافی نیستند. موقعیتِ مرکزی، به‌واسطه‌ی فیلم‌های دیگری نظیرِ سوئینی تاد، چندان بداعت و جذابیتی برای مخاطب ندارد و باقیِ مصالحِ فیلم‌نامه نیز چیزی به آن اضافه نمی‌کنند. گذاشتنِ زخمی روی صورتِ ژنرال برای وصل‌کردن‌ش به «صورت‌زخمی» یا اسکارِ شیرشاه چندان دردی از بی‌متریالیِ فیلم دوا نمی‌کنند. آن هم وقتی که هیچ جزئیاتی به مبارزات، به وضعیتِ زمانه و به آینده اشاره نمی‌کنند و همه‌چیز در کلی‌ترین حالتِ ممکن می‌گذرد.

فیلم کوتاه اسپایدرمرد

کارگردان: حسین ذوالفقاری

ارزیابی: ۰/۵ از ۵

در ابتدا و از عنوانِ فیلم به‌نظر می‌رسد که فیلم تلاشی است برای ترکیب‌کردنِ الگوهای ژانرِ ابرقهرمانی با ویژگی‌های ایرانی و درواقع ایرانیزه‌کردنِ آن. ولی این توقعِ بی‌جایی است. نه‌تنها این، بلکه هر گونه توقعِ دیگری نیز از این فیلم بی‌جا است. عملا مشخص نیست که ما شاهدِ چه چیزی هستیم. هیچ‌گونه ارتباطِ منطقی بینِ ابتدا، میانه، انتها، لوکیشن و جزئیاتِ فیلم وجود ندارند. شاهین می‌خواهد خودکشی کند. چرا؟ چون فیلمی از او پخش شده که در آن به دختری پیشنهاد می‌داده است. اولا که مشخص نمی‌شود چه ربطی دارد. ثانیا در این حال، که شوخی‌های جالبی با قضیه‌ی طناب‌ها انجام می‌شود، عنکبوتی او را می‌گزد و این احتمال مطرح می‌شود که او می‌تواند مردِ عنکبوتی باشد و همه‌ی دخترها عاشق‌ش شوند. باز هم معلوم نمی‌شود چرا. اگر مشکلِ شاهین این بود که هیچ دختری او را نمی‌پذیرد، آن وقت شاید می‌شد با این اتفاق در فیلم کنار آمد؛ ولی مشکلِ او چیزِ دیگری است و با این اتفاق هم حل نمی‌شود. درواقع فیلم لحظاتِ جالبی دارد ــ آن هم بیش‌تر به‌واسطه‌ی بازی‌های خوب و بعضی از دیالوگ‌ها ــ اما آن‌قدر بی‌چفت‌وبست و غیرمنطقی است که اصلا نمی‌شود جدی‌اش گرفت.

فیلم کوتاه مرخصی

کارگردان: مرتضی رشیدی

ارزیابی: ۰/۵ از ۵

بهزاد دورانی باز هم در نقشِ کاراکتری ظاهر می‌شود که در همه‌ی این سال‌ها و در فیلم‌های کوتاهِ متعددی از او دیده‌ایم. این اولین پرچمِ قرمزِ فیلم است! فیلم با حوصله‌ی بیش‌ازاندازه‌ای موقعیت‌ها، کاراکترها، دغدغه و داستان‌ش را معرفی می‌کند. در خلاصه‌داستانِ فیلم آمده است: «یک کارگرِ میان‌سال که زندگیِ تکرای و یکنواختی دارد، به چند روز مرخصیِ فوری نیاز پیدا می‌کند.» مسئله‌ی نخست این‌جا است که مخاطب نمی‌فهمد این نیازِ فوری به‌خاطرِ چیست و بنابراین فوری‌بودن و الزامی‌بودن‌ش را نمی‌فهمد و نمی‌تواند با کاراکتر هم‌ذات‌پنداری کند. مسئله‌ی بزرگ‌تر آن‌جاست که خودِ این دغدغه بسیار دیر در فیلم مطرح می‌شود و همین امر نشان می‌دهد که فیلم ریتمِ نامتناسبی دارد. صحنه‌های پیش از این نیز کاملا بی‌ربط جلوه می‌کنند؛ صحنه‌هایی نظیرِ بد کارکردنِ دستگاه یا تماشا کردنِ ویدئویی در گوشیِ یکی از همکاران. درنهایت نیز متوجه نمی‌شویم که چرا رئیس آن‌گونه با کارگرِ داستان‌مان برخورد می‌کند. درنهایت، فیلم با حدودِ ۱۴ دقیقه زمان، یک کلمه بیش‌تر از خلاصه‌داستانِ اشاره‌شده تعریف نمی‌کند.

فیلم کوتاه تیتان

کارگردان: هادی رضایتی

ارزیابی: ۳ از ۵

تیتان قصه‌ای فولکلوریک را در دلِ اتمسفری سرد و برف‌زده تعریف می‌کند. خودِ این ایده، قربانی دادن برای دفعِ بلایی به‌اسمِ «تیتان»، با داستان‌های اسطوره‌ای و نیز قصه‌ی ابراهیم و اسماعیل ارتباط برقرار می‌کند و این یکی از دلایلِ جذابیتِ فیلم است. ضمنِ این‌که حال‌وهوای داستان ارتباطِ تنگاتنگی با اتمسفرِ فیزیکیِ فیلم برقرار می‌کند. برفِ انبوه و سرمای سختِ زمستان، به‌گونه‌ای که کسی از خانه خارج نشود و سفیدی و سیاهی در مقابلِ یکدیگر قرار بگیرند، درواقع ترجمانِ بصریِ قصه‌ی فیلم است. این مسئله با فیلم‌برداریِ سیاه‌وسفید تشدید شده است. خودِ قصه نیز یک غافل‌گیریِ دراماتیک در پایان دارد و می‌تواند مخاطب را راضی از سالن بیرون کند. هر چند می‌توان به ریتمِ فیلم و نحوه‌ی ارائه‌ی اطلاعات ایراداتی وارد دانست. درواقع استراتژیِ رواییِ فیلم باعث می‌شود تا مخاطب کمی دیر از چیستیِ وضعیت و حال‌وهوای دقیقِ موقعیت سر درآورد و این کمی در ارتباط برقرار‌کردن‌ش با فیلم اختلال ایجاد می‌کند. اما با کمی صبوری، می‌توان به فیلم نزدیک و با آن همراه شد.

فیلم کوتاه و زندگی برای همه...

کارگردان: محسن اصدق‌پور

ارزیابی: ۳/۵ از ۵

فیلمِ اصدق‌پور با ایده‌ای فانتزی کار می‌کند. کسانی که قصدِ خودکشی دارند باید مجوز بگیرند! همین ایده‌ی فانتزی راه را برای پرداختِ فانتزی در فیلم‌نامه و کارگردانی باز می‌کند. در همین راستا، اداره‌ی صدورِ مجوز و سؤالا‌وجواب‌ها و بحث‌هایی که با داوطلبان دارند حسابی سرگرم‌کننده‌اند. ضمنِ این‌که میزانسنِ اتاقِ نوشتنِ نامه‌ی خودکشی نیز، در عینِ سادگی، بسیار دقیق است و آن پرونده‌ها و زونکن‌های خاک‌خورده واقعیتی تلخ از این اقدام را یادآور می‌شوند. البته فیلم در پرده‌ی دوم کمی به تکرار و اضافه‌گویی می‌افتد. موقعیت‌هایی که کاراکترِ اصلی با دلتنگ‌ش از سر می‌گذراند کمی تکراری و خسته‌کننده می‌شوند؛ اما فیلم‌ساز می‌تواند در لحظه‌ی درستی آن‌ها را به نتیجه برساند. در این میان، استفاده‌ی درست از رنگ‌ها و بسطِ این ایده در طولِ فیلم نیز جالب‌توجه است. «آبی» رنگی است که هم در دریا دیده می‌شود (به‌عنوانِ جایی که کاراکترها داخلِ آن خودکشی می‌کنند)، هم رنگِ لباسِ کاراکتر است، هم در صحنه‌ی استخر به آن برمی‌گردیم و هم رنگِ مکعبی است که دلتنگی را نمایش می‌دهد. مضاف بر این‌که رنگِ غم نیز محسوب می‌شود. حضورِ پیرمردی که به آدم‌های پشیمان بستنی تعارف می‌کند هم یادآورِ مردی است که در طعمِ گیلاسِ کیارستمی خطاب به آقای بدیعی می‌گوید: «می‌خوای از مزه‌ی توت بگذری؟» ارجاع به طعمِ گیلاس، در چنین فیلمی که درباره‌ی خودکشی و چالش‌هایی است که آدم‌های خواهان‌ش با آن‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کنند، حرکتِ بسیار هوشمندانه‌ای است.

فیلم کوتاه رنگ‌ها همه سیاه هستند

کارگردان: مهیار میرپادیاب

ارزیابی: ۱/۵ از ۵

فیلمِ رنگ‌ها همه... با ایده‌ای کوچک و مناسب آغاز می‌کند؛ آن هم در لوکیشنی واحد و با کاراکترهایی محدود. زن و شوهری قرار است به‌زودی راهیِ فرودگاه شوند تا با پروازی از کشور بیرون بروند و حالا در حالِ جمع‌وجور کردنِ وسایل‌شان‌اند. اما ماجرایی باعث می‌شود تا شوهر متوجهِ خیانتی از جانبِ همسرش شود. ایده به‌خودی‌خود جالب است و جزئیاتِ کار نیز، مانندِ دیدنِ نقاشی‌ها یا صحنه‌ی بازجویی از مردِ دوم (درآوردنِ لباس)، جذاب از کار درآمده‌اند. اما آن‌چه مشکل ایجاد می‌کند این است که این اتفاق در هر زمانِ دیگری نیز می‌توانست رخ دهد. نقاشی‌هایی که شوهر پیداشان می‌کند در جای مخفی یا عجیب‌وغریبی قرار ندارند که او در موقعیتی دیگر نتوانسته باشد پیداشان کند. ضمنِ این‌که دیالوگ‌های بینِ مردِ دوم و زن، و همین‌طور لحن‌شان، در چنان موقعیتی، که شوهر سرزده وارد می‌شود، بیش‌ازاندازه غیرواقعی است؛ انگار آن‌ها هیچ تلاشی نمی‌کنند که بخواهند ارتباط‌شان را مخفی کنند. این چیزهای باعث می‌شوند تا درنهایت نتوان فیلم را خیلی جدی گرفت.

فیلم کوتاه پیام بَر

کارگردان: احسان عابدنیا

ارزیابی: ۲ از ۵

پیام‌بر موقعیتِ جالبی دارد. یک روحانی و راننده‌ی بنیادِ شهید قرار است تا جسدِ شهیدی را به خانواده‌اش تحویل دهند؛ اما اشتباهی شده است و خانواده‌ی شهید آن خانواده‌ای نیست که این دو فکر می‌کنند. فیلم از امکاناتی استفاده می‌کند تا بتواند این موقعیتِ تناقض‌آمیز را برجسته کند و بر حال‌وهوای کمیکِ خود بیفزاید. مثلن استفاده از لهجه‌ی اصفهانی و نیز دیالوگ‌نویسی‌های جالبی که بینِ راننده و روحانی اتفاق می‌افتد از این جنس است. ضمنِ این‌که نباید از بازیِ خوبِ بازیگران، علی‌الخصوص پدری که با پای شکسته از این دو پذیرایی می‌کند، گذشت. اما فیلم نمی‌تواند در پایان‌بندی چندان خوب عمل کند. بعد از این‌که این دو به هویتِ اصلیِ شهید پی می‌برند، ترفندی که برای اعلامِ خبر به‌کار گرفته می‌شود چندان قانع‌کننده نیست و پایانِ خوبی را برای فیلم رقم نمی‌زند.

داغ‌ترین مطالب روز

نظرات