نقد فیلمهای جشنواره فیلم کوتاه تهران ۱۴۰۴ | ۵۷ اثر بخش داستانی
بررسیِ دقیق و درستِ فیلمها اشاره به داستانشان را ناگزیر میکند. بنابراین، این یادداشتها حاویِ اسپویلاند. اگر این مسئله برایتان مهم است، بهتر است در ابتدا به ارزیابیِ کلی توجه کنید و بعد از تماشای آثار در فرصتهای آینده، نقدِ کاملشان را بخوانید.
فیلم کوتاه این پسر به یک کلیه نیاز دارد
کارگردان: سید مهدی کرباسی
ارزیابی: ۰ از ۵
فیلم با تصویرِ پسری آغاز میشود که نقش بر زمین شده است و چیزی مانندِ کلیه دورتر از او روی زمین است. بعدتر گربهای میآید و کلیه را به دندان میگیرد و میرود. این پلان خلاصهای از داستانِ فیلمِ این پسر... است. فیلمی که قصهی پسری را تعریف میکند که در جریانِ یک بازیِ فوتبال، خطایی روی رضا پهلوی انجام میدهد و گرفتار میشود؛ گرفتاریای تا آنجا که مجبور میشود کلیهاش را نیز به اعلیحضرت اهدا کند. اما مشکلِ فیلم فقط این نیست که ایدهی محرک، مسئلهی داستان و غافلگیریِ پایانیاش هیچ ربطی به هم ندارند و ادامهی منطقیِ هم نیستند. مشکلِ اصلی جایی دیگر بروز میکند. آنجا که نویسندگان تاریخِ تخیلی و فانتزیِ خود را خلق میکنند، ولی حتی در این تاریخِ تخیلشده نیز هیچ مداخلهای نمیکنند و همچنان همهچیز را همانگونه که در همهی فیلمها میبینیم نشان میدهند. هیچ ارتباطی بینِ فیلم و زمانهی امروزی برقرار نیست و فیلمسازان فقط به شوخیهای سادهلوحانهای مثلِ پوشاندنِ لباسِ سوپرمن بر تنِ رضا پهلوی یا دستانداختنِ اطلاعاتِ ناقصِ ساواک بسنده کردهاند. مضاف بر اینکه جوابی هم برای این پرسش ندارند که آیا شوخی با مسئلهی «شکنجه» و فانتزی نشاندادنِ آن اصولا امری غیراخلاقی محسوب نمیشود؟ بهواسطهی همهی اینها ــ و بسیاری چیزهای دیگر که گفته نشد ــ این پسر... شایستهی یک دایرهی سیاه است. بیارزشِ مطلق.
فیلم کوتاه رؤیای آمریکایی
کارگردان: حورا کیان
ارزیابی: ۲ از ۵
رؤیای آمریکایی داستانِ دختری را تعریف میکند که بهتازگی ویزای رفتنش به آمریکا بهدستش رسیده است. در موقعیتی که او و دوستپسرش، در شبِ تولدِ دختر، داخلِ ماشین نشستهاند، او این خبر را به پسر میدهد. فیلم از ایدههای جذابی برای بسطِ موقعیتِ دراماتیکش بهره میبرد: استفاده از جلوههای بصری در جهتِ تبدیلِ منظرهی شهری به آمریکا، ارجاع به فیلمهایی نظیرِ لالالند یا چه زندگیِ شگفتانگیزی و همچنین دراماتیزهکردنِ هالیوودیِ موقعیت با استفاده از بارانِ سنگین یا جادوگریهای پسر در جهتِ آمادهکردنِ آرزوهای کوچکِ دختر. اما درنهایت فیلم در همین تکموقعیت خلاصه میشود و داستانی با شروع و میانه و پایان را تعریف نمیکند. ضمنِ اینکه موفق نیز نمیشود که کاراکترهایش را بهدرستی به بیننده معرفی کند تا او بتواند همذاتپنداریِ بیشتری با آنها داشته باشد.
فیلم کوتاه تایپیست
کارگردان: هادی نوری
ارزیابی: ۲ از ۵
اصلیترین مسئله دربارهی فیلمِ تایپیست این است که اصلا فیلمِ کوتاه نیست! به این معنی که ساختارِ داستانیاش کاملن متناسب و منطبق بر فیلمِ بلند است. فیلمِ کوتاه، در ساختار، قواعدِ مختص به خود را دارد. وقتی ایدهی مرکزیِ فیلم آنقدر نیار به پرداخت و پرورش داشته باشد که بخواد روزها و هفتهها زمان ببرد، معلوم است که آن ایده مناسبِ فیلم کوتاه نیست. در تایپیست، قرار است دختری عاشقِ مردی غریبه شود؛ آن هم در جریانِ مراجعاتِ کاری؛ آن هم در شرایطی که با دختری معمولی سروکار نداریم. این فرایند زمانبر است و فیلمساز مجبور است از صحنههای متعددی استفاده کند تا بتواند این ارتباط را قوام ببخشد و طبیعی است که زمانِ فیلم طولانی میشود. صدالبته که معرفیِ کاراکترها، شیمیِ بینشان، بازیِ بازیگرها، کلیتِ داستان و جزئیاتِ اینچنینی همگی خوب از کار درآمدهاند؛ اما به همان دلیلِ اصلی، فیلم بیش از اندازه طولانی است. این طولانیبودن را علیالخصوص میتوان در سکانسهای مونتاژیِ پُرشمارِ فیلم دید که بسیار طولانی و خستهکنندهاند. ضمنِ اینکه ایدهی زیرمتنیِ داستان نیز چندان بداعتی ندارد.
فیلم کوتاه سوگِ سهراب
کارگردان: عماد درویشی
ارزیابی: ۱ از ۵
فیلم در زمانِ جنگ میگذرد. تصویر سیاهوسفید است و قطعِ آن نیز نزدیک به مربع. فیلمساز با این تمهیدات سعی میکند تا حالوهوای زمانِ گذشته را به تصویر نیز تزریق کند. فیلم تمرکزش را بر غافلگیریِ لحظاتِ پایانی گذاشته است. اینکه مشخص میشود پدرِ واقعیِ سهراب چه کسی است. اما بزرگترین مسئله این است که هیچ چیزی از ارتباطِ بینِ دو کاراکتر و منطقِ موقعیت نمیسازد و آن را برای مخاطب قابلهضم نمیکند. سکانسِ آغازین سهراب را میبینیم که پیرمرد را میشوید (یادآورِ سکانسِ حمامِ جدایی). بعدتر سهراب است که پیرمرد را سینجیم میکند تا از گذشتهها بیشتر سردربیاورد. چرا این کار را میکند و چه قصدی دارد؟ معلوم نمیشود. چرا الان تصمیم گرفته است تا این سؤالها را بپرسد؟ حالا که پیرمرد به فراموشی و زوالِ عقل افتاده است. باز هم معلوم نمیشود. آن تفنگِ پایانی اصلا از کجا آمده است و چرا زودتر از آن استفاده نشده بود؟ باز هم نمیفهمیم. نشانهگذاریهایی در فیلم هست که پیرمرد شکنجه شده است و چیزهایی هستند که او را یادِ گذشته میاندازند؛ اما این جزئیات، آن هم زمانی که کلیات در جای خود نیستند، افاقهای نمیکند. اینها را بگذارید در کنارِ ریتمِ نامتناسبِ فیلم که همهچیز را تا سکانسِ پایانی عقب میاندازد و حدودِ ده دقیقه، مخاطب را پادرهوا و سردرگم نگه میدارد.
فیلم کوتاه کاپیتان تورس
کارگردان: محمدحسین جمشیدی
ارزیابی: ۲ از ۵
کاپیتان تورس اقتباسی از داستانِ کوتاه «کف و صابون» است. داستانی که متکمرکز است بر تخیلِ یک لحظهی انتقام که میتواند اتفاق بیفتد یا نیفتد. ژنرالی به آرایشگاه آمده تا اصلاح کند و برای مراسمِ عصر آماده شود. او قرار است مدالی تازه دریافت کند. از طرفی، آرایشگر عضوِ گروهی است که در حالِ مبارزهاند و حالا موقعیتِ مناسبی است که او ژنرال را بکشد. فیلم نیز تمرکزِ اصلیاش را روی همین دیدار میگذارد. با فلشبکهایی سعی میکند تا بخشی از مبارزاتِ گذشته و نقشهی مبارزان را برای مخاطب بسازد و با صحنههایی، خیالپردازیِ آرایشگر را نشان میدهد که اگر ژنرال را بکشد، در ادامه چه خواهد شد و اگر نکشد، چه. اما خب متأسفانه اینها کافی نیستند. موقعیتِ مرکزی، بهواسطهی فیلمهای دیگری نظیرِ سوئینی تاد، چندان بداعت و جذابیتی برای مخاطب ندارد و باقیِ مصالحِ فیلمنامه نیز چیزی به آن اضافه نمیکنند. گذاشتنِ زخمی روی صورتِ ژنرال برای وصلکردنش به «صورتزخمی» یا اسکارِ شیرشاه چندان دردی از بیمتریالیِ فیلم دوا نمیکنند. آن هم وقتی که هیچ جزئیاتی به مبارزات، به وضعیتِ زمانه و به آینده اشاره نمیکنند و همهچیز در کلیترین حالتِ ممکن میگذرد.
فیلم کوتاه اسپایدرمرد
کارگردان: حسین ذوالفقاری
ارزیابی: ۰/۵ از ۵
در ابتدا و از عنوانِ فیلم بهنظر میرسد که فیلم تلاشی است برای ترکیبکردنِ الگوهای ژانرِ ابرقهرمانی با ویژگیهای ایرانی و درواقع ایرانیزهکردنِ آن. ولی این توقعِ بیجایی است. نهتنها این، بلکه هر گونه توقعِ دیگری نیز از این فیلم بیجا است. عملا مشخص نیست که ما شاهدِ چه چیزی هستیم. هیچگونه ارتباطِ منطقی بینِ ابتدا، میانه، انتها، لوکیشن و جزئیاتِ فیلم وجود ندارند. شاهین میخواهد خودکشی کند. چرا؟ چون فیلمی از او پخش شده که در آن به دختری پیشنهاد میداده است. اولا که مشخص نمیشود چه ربطی دارد. ثانیا در این حال، که شوخیهای جالبی با قضیهی طنابها انجام میشود، عنکبوتی او را میگزد و این احتمال مطرح میشود که او میتواند مردِ عنکبوتی باشد و همهی دخترها عاشقش شوند. باز هم معلوم نمیشود چرا. اگر مشکلِ شاهین این بود که هیچ دختری او را نمیپذیرد، آن وقت شاید میشد با این اتفاق در فیلم کنار آمد؛ ولی مشکلِ او چیزِ دیگری است و با این اتفاق هم حل نمیشود. درواقع فیلم لحظاتِ جالبی دارد ــ آن هم بیشتر بهواسطهی بازیهای خوب و بعضی از دیالوگها ــ اما آنقدر بیچفتوبست و غیرمنطقی است که اصلا نمیشود جدیاش گرفت.
فیلم کوتاه مرخصی
کارگردان: مرتضی رشیدی
ارزیابی: ۰/۵ از ۵
بهزاد دورانی باز هم در نقشِ کاراکتری ظاهر میشود که در همهی این سالها و در فیلمهای کوتاهِ متعددی از او دیدهایم. این اولین پرچمِ قرمزِ فیلم است! فیلم با حوصلهی بیشازاندازهای موقعیتها، کاراکترها، دغدغه و داستانش را معرفی میکند. در خلاصهداستانِ فیلم آمده است: «یک کارگرِ میانسال که زندگیِ تکرای و یکنواختی دارد، به چند روز مرخصیِ فوری نیاز پیدا میکند.» مسئلهی نخست اینجا است که مخاطب نمیفهمد این نیازِ فوری بهخاطرِ چیست و بنابراین فوریبودن و الزامیبودنش را نمیفهمد و نمیتواند با کاراکتر همذاتپنداری کند. مسئلهی بزرگتر آنجاست که خودِ این دغدغه بسیار دیر در فیلم مطرح میشود و همین امر نشان میدهد که فیلم ریتمِ نامتناسبی دارد. صحنههای پیش از این نیز کاملا بیربط جلوه میکنند؛ صحنههایی نظیرِ بد کارکردنِ دستگاه یا تماشا کردنِ ویدئویی در گوشیِ یکی از همکاران. درنهایت نیز متوجه نمیشویم که چرا رئیس آنگونه با کارگرِ داستانمان برخورد میکند. درنهایت، فیلم با حدودِ ۱۴ دقیقه زمان، یک کلمه بیشتر از خلاصهداستانِ اشارهشده تعریف نمیکند.
فیلم کوتاه تیتان
کارگردان: هادی رضایتی
ارزیابی: ۳ از ۵
تیتان قصهای فولکلوریک را در دلِ اتمسفری سرد و برفزده تعریف میکند. خودِ این ایده، قربانی دادن برای دفعِ بلایی بهاسمِ «تیتان»، با داستانهای اسطورهای و نیز قصهی ابراهیم و اسماعیل ارتباط برقرار میکند و این یکی از دلایلِ جذابیتِ فیلم است. ضمنِ اینکه حالوهوای داستان ارتباطِ تنگاتنگی با اتمسفرِ فیزیکیِ فیلم برقرار میکند. برفِ انبوه و سرمای سختِ زمستان، بهگونهای که کسی از خانه خارج نشود و سفیدی و سیاهی در مقابلِ یکدیگر قرار بگیرند، درواقع ترجمانِ بصریِ قصهی فیلم است. این مسئله با فیلمبرداریِ سیاهوسفید تشدید شده است. خودِ قصه نیز یک غافلگیریِ دراماتیک در پایان دارد و میتواند مخاطب را راضی از سالن بیرون کند. هر چند میتوان به ریتمِ فیلم و نحوهی ارائهی اطلاعات ایراداتی وارد دانست. درواقع استراتژیِ رواییِ فیلم باعث میشود تا مخاطب کمی دیر از چیستیِ وضعیت و حالوهوای دقیقِ موقعیت سر درآورد و این کمی در ارتباط برقرارکردنش با فیلم اختلال ایجاد میکند. اما با کمی صبوری، میتوان به فیلم نزدیک و با آن همراه شد.
فیلم کوتاه و زندگی برای همه...
کارگردان: محسن اصدقپور
ارزیابی: ۳/۵ از ۵
فیلمِ اصدقپور با ایدهای فانتزی کار میکند. کسانی که قصدِ خودکشی دارند باید مجوز بگیرند! همین ایدهی فانتزی راه را برای پرداختِ فانتزی در فیلمنامه و کارگردانی باز میکند. در همین راستا، ادارهی صدورِ مجوز و سؤالاوجوابها و بحثهایی که با داوطلبان دارند حسابی سرگرمکنندهاند. ضمنِ اینکه میزانسنِ اتاقِ نوشتنِ نامهی خودکشی نیز، در عینِ سادگی، بسیار دقیق است و آن پروندهها و زونکنهای خاکخورده واقعیتی تلخ از این اقدام را یادآور میشوند. البته فیلم در پردهی دوم کمی به تکرار و اضافهگویی میافتد. موقعیتهایی که کاراکترِ اصلی با دلتنگش از سر میگذراند کمی تکراری و خستهکننده میشوند؛ اما فیلمساز میتواند در لحظهی درستی آنها را به نتیجه برساند. در این میان، استفادهی درست از رنگها و بسطِ این ایده در طولِ فیلم نیز جالبتوجه است. «آبی» رنگی است که هم در دریا دیده میشود (بهعنوانِ جایی که کاراکترها داخلِ آن خودکشی میکنند)، هم رنگِ لباسِ کاراکتر است، هم در صحنهی استخر به آن برمیگردیم و هم رنگِ مکعبی است که دلتنگی را نمایش میدهد. مضاف بر اینکه رنگِ غم نیز محسوب میشود. حضورِ پیرمردی که به آدمهای پشیمان بستنی تعارف میکند هم یادآورِ مردی است که در طعمِ گیلاسِ کیارستمی خطاب به آقای بدیعی میگوید: «میخوای از مزهی توت بگذری؟» ارجاع به طعمِ گیلاس، در چنین فیلمی که دربارهی خودکشی و چالشهایی است که آدمهای خواهانش با آنها دستوپنجه نرم میکنند، حرکتِ بسیار هوشمندانهای است.
فیلم کوتاه رنگها همه سیاه هستند
کارگردان: مهیار میرپادیاب
ارزیابی: ۱/۵ از ۵
فیلمِ رنگها همه... با ایدهای کوچک و مناسب آغاز میکند؛ آن هم در لوکیشنی واحد و با کاراکترهایی محدود. زن و شوهری قرار است بهزودی راهیِ فرودگاه شوند تا با پروازی از کشور بیرون بروند و حالا در حالِ جمعوجور کردنِ وسایلشاناند. اما ماجرایی باعث میشود تا شوهر متوجهِ خیانتی از جانبِ همسرش شود. ایده بهخودیخود جالب است و جزئیاتِ کار نیز، مانندِ دیدنِ نقاشیها یا صحنهی بازجویی از مردِ دوم (درآوردنِ لباس)، جذاب از کار درآمدهاند. اما آنچه مشکل ایجاد میکند این است که این اتفاق در هر زمانِ دیگری نیز میتوانست رخ دهد. نقاشیهایی که شوهر پیداشان میکند در جای مخفی یا عجیبوغریبی قرار ندارند که او در موقعیتی دیگر نتوانسته باشد پیداشان کند. ضمنِ اینکه دیالوگهای بینِ مردِ دوم و زن، و همینطور لحنشان، در چنان موقعیتی، که شوهر سرزده وارد میشود، بیشازاندازه غیرواقعی است؛ انگار آنها هیچ تلاشی نمیکنند که بخواهند ارتباطشان را مخفی کنند. این چیزهای باعث میشوند تا درنهایت نتوان فیلم را خیلی جدی گرفت.
فیلم کوتاه پیام بَر
کارگردان: احسان عابدنیا
ارزیابی: ۲ از ۵
پیامبر موقعیتِ جالبی دارد. یک روحانی و رانندهی بنیادِ شهید قرار است تا جسدِ شهیدی را به خانوادهاش تحویل دهند؛ اما اشتباهی شده است و خانوادهی شهید آن خانوادهای نیست که این دو فکر میکنند. فیلم از امکاناتی استفاده میکند تا بتواند این موقعیتِ تناقضآمیز را برجسته کند و بر حالوهوای کمیکِ خود بیفزاید. مثلن استفاده از لهجهی اصفهانی و نیز دیالوگنویسیهای جالبی که بینِ راننده و روحانی اتفاق میافتد از این جنس است. ضمنِ اینکه نباید از بازیِ خوبِ بازیگران، علیالخصوص پدری که با پای شکسته از این دو پذیرایی میکند، گذشت. اما فیلم نمیتواند در پایانبندی چندان خوب عمل کند. بعد از اینکه این دو به هویتِ اصلیِ شهید پی میبرند، ترفندی که برای اعلامِ خبر بهکار گرفته میشود چندان قانعکننده نیست و پایانِ خوبی را برای فیلم رقم نمیزند.
فیلم کوتاه آخرین نقش
کارگردان: سعید بیات
ارزیابی: ۱ از ۵
فیلم با میزانسنی غیرطبیعی آغاز میشود. جایی که دختر مجبور میشود شالِ خود را دربیاورد تا روی پای پدرِ ناتوان بیندازد. اینجاست که او ناگهان عقب مینشیند و پدر خود را جلو میکِشد تا دوربین مجبور نباشد از موهای دختر فیلمبرداری کند! چنین شروعِ غیرطبیعی و غیرقابلباوری از همان ابتدا مشخص میکند که چندان نباید به این فیلم دل خوش کرد. اتفاقی که در ادامه نیز تأیید میشود. درست است که ایدهی فریبکاریِ پدر خوب است و میتواند مخاطب را همراه کند (هر چند از جایی قابلحدس میشود)، اما مشکل اینجاست که همهی داشتهی فیلم همین است و از اینجا به بعد، استراتژیای برای بسطِ ایده یا داستانِ خود ندارد. مکالمهی تلفنیِ پایانی ابدن نمیتواند ایدهای ارگانیک در ادامهی ایدههای فیلمنامه باشد و تحولی قابلرؤیت در شخصیت را نیز ایجاد نمیکند.
فیلم کوتاه دریچه
کارگردان: محمدابراهیم شهبازی
ارزیابی: ۳/۵ از ۵
دریچه از موقعیتی تراژیک استفاده میکند تا رومنسی قابلباور را شکل دهد. اصلیترین برگِ برندهی فیلم همین است. پیرمردی تنها و منزوی که مشغولِ تعمیرِ وسیلههای برقیاش است، بعد از اینکه متوجهِ جنگ میشود، درگیرِ اضطرابهای ناشی از آن میشود. اما رفتهرفته پی میبرد که تنها نیست و همسایهاش، پیرزنی پیر، در خانه تنهاست. از همینجا مسیرِ اصلیِ فیلم شکل میگیرد. ای کاش فیلم مدتزمانِ کمتری را طی میکرد تا به این نقطه برسیم. میشد برخی از ایدههای صحنههای اولیه را با هم ترکیب کرد تا این اتفاق زودتر بیفتد و ریتمِ فیلم متناسبتر شود. اما از اینجا به بعد، ایدههای فیلم درست کنارِ هم مینشینند؛ کنترلکردنِ ماهواره درواقع بهمعنیِ کنترلکردنِ رسانه است و آرامشی که بعد از این حاصل میشود، با ارجاع و استفادهی خیلی درست و هنرمندانه از فیلمهای تاریخِ سینمای ایران و جهان، لذتبخشترین بخشِ فیلم. دریچه از موتیفی بصری نیز بهره میبرد که در آن پیرمرد را میبینیم که بهتنهایی در قاب نشسته است و باریکهی نوری از کنار واردِ قاب میشود. تصویری که تنهایی و امید را در کنارِ یکدیگر قرار میدهد. امیدی که در پایانِ فیلم محقق میشود. فقط کاش آن اتفاق اینقدر تصادفی و غیروابسته به ارادهی پیرمرد نمیبود تا تأثیرگذارتر شود.
فیلم کوتاه گالیا
کارگردان: مصطفی رستمپور و عاطفه رضایان
ارزیابی: ۰ از ۵
فیلمهایی مثلِ گالیا از موضوعی اخلاقی در روایتِ خود رنج میبرند. اینکه ۱۰ تا ۱۵ دقیقه از زمانِ مخاطب، هزینهی تولید و بسیاری چیزهای دیگر را هدر بدهی تا درنهایت بگویی «همهچیز سرِ کاری بود» و هیچ زیرلایه یا معنای دیگری را هم به روایت اضافه نکنی امری غیراخلاقی است. تنها احساسی که بعد از تماشای پلانِ پایانی و خبرِ «مسلماننبودنِ کاراکترها» در مخاطب ایجاد میشود خشم است و نه هیچ چیزِ دیگر. امیدوارم که فیلمسازان متوجهِ این باشند که فیلمسازیِ خوب با شامورتیبازی و دروغگویی فاصلهی بسیاری دارد. پنهانکردنِ یک مسئله و روکردنِ آن فقط زمانی توجیهپذیر است که از قِبَلش، معناهای دیگری به فیلم، موقعیت، وضعیتِ کاراکترها یا آیندهشان اضافه شود.
فیلم کوتاه سلامون
کارگردان: کمیل ارجمندی
ارزیابی: ۱/۵ از ۵
سلامون ایدهی جالبی دارد که در همان پردهی ابتدایی، حسابی مخاطب را جذب میکند: افتادنِ جنازهی سلامون به ساحل. اسطورهی حولِ این کاراکتر، پیوندی که با تاریخ برقرار میکند و نیز عواقبی نیز که با خود به همراه دارد (عاشقشدنِ زنها یا پُربرکتشدنِ آب و ماهیهای فراوان) چیزهاییاند که باعث میشوند فیلم میخِ اوّل را محکم بکوید. در این میان، تصویربرداریِ قدرتمند در کنارِ اصلاح رنگ و نورِ فوقالعاده و نیز جلوههای تصویریِ تأثیرگذارِ فیلم باعث میشوند تا سلامون از نظرِ بصری نیز مرعوبکننده باشد. اما فیلم در ادامه از رمق میافتد و نمیتواند ایدهی خود را درست منتقل کند. تصمیمی که کاراکترِ اصلی میگیرد، با توجه به گذشتهای که از او تعریف میشود، زیادی ناگهانی است و نمیتوان تحوّلِ او را باور کرد. ضمنِ اینکه کارگردانی و دیالوگنویسیِ فیلم نیز در پردههای دوم و سوم آنقدری خوب و روان نیستند که بتوانند داستان را بهدرستی به بیننده منتقل کنند. تعددِ اذیتکنندهی کاراکترها و دیالوگهای شلخته هم به ناواضحیِ موقعیت و تصمیمها کمک میکنند.
فیلم کوتاه اتاق کثیف
کارگردان: علی دارایی
ارزیابی: ۰.۵ از ۵
میتوان فهمید که اتاق کثیف ایدهی اولیهی جالبی داشته است. اما فیلم از جایی ضربه میخورد که تصمیم میگیرد همهی بدبختیهای جهان را در همان اتاقِ پایینی جمع کند و بینِ کاراکترهای حاضر در سکانس و کاراکترهایی که دربارهشان حرف زده میشود مسابقهای برگزار کند تا ببیند کدام بدبختتر است. اینها باعث میشوند تا فیلم از باورپذیری دور شود. دیالوگنویسیِ شلخته و عوضشدنِ دائمیِ موضوع نیز مخاطب را سردرگم میکنند تا درنهایت درست نفهمد که چه کسی بچهاش مُرده یا چه کسی نمیتواند نوزادش را خوشبخت کند. دوراهیِ اخلاقیِ اصلیای که فیلم میخواهد مطرح کند، اینکه آیا انسانها مجاز به گرفتنِ چنین تصمیماتی هستند یا نه، آنقدر در خلالِ این گفتوگوهای پراکنده گم میشود که تأثیرش را از دست میدهد.
فیلم کوتاه خواب سوم
کارگردان: محمدحسین نیکزاد
ارزیابی: ۱ از ۵
نوشتهی ابتداییِ فیلم و نریشنی که بعد از آن میآید همهی آن چیزی است که خواب سوم قصد دارد ارائه کند. همهی اینها باعث میشوند تا فیلم بیشتر شبیه به شعبدهبازی بهنظر برسد. مضاف بر اینکه هیچ ایدهی داستانی یا منطقِ روایی نیز برای فیلم قابلشناسایی نیست. این جلسهی روانکاوی است یا بازجویی؟ این کاراکترها که هستند؟ چرا باید برای مخاطب اهمیت داشته باشند؟ چرا بازجو/روانکاو اینگونه رفتار میکند؟ پیبردن به رؤیایی که کاراکترِ دیگر دیده قرار است چه کمکی به چه کسی بکند؟ اینها چیزهاییاند که مشخص نمیشوند و همهچیز را شبیه به یک پازلِ طولانی و بیمعنا و بیاهمیت میکنند. خواب سوم باید برای فرار از افتادن در گیرِ این تله، برای اینکه ایدهاش را بهدرستی بسط میداد، از طولِ رؤیاها کم میکرد و جدای از ایدهی قرص (ارجاع به ماتریکس) موقعیتش را تعمیم میداد به نفسِ خودِ زندگی. به اینکه اتفاقات بعضن جوری میافتند و جوری دیگر تعبیر میشوند یا معنایی پنهان دارند.
فیلم کوتاه میان دو حرف
کارگردان: صورح واحه
ارزیابی: ۱ از ۵
نبردِ میانِ نور و تاریکی، جدالِ خشکسالی و آب، تکدرختِ روئیده در کویر (یادآورِ چشماندازی در مهِ آنگلوپولوس)، تیلهی دختربچه و همهی اینها قرار است چه معنایی داشته باشند؟ فیلم و داستان اساسن قرار است تا چیزی را روایت کنند که بهشکلِ منطقی و علیومعلولی در کنارِ هم درست کار میکند و میتواند در لایهی بعدی، در شکلی استعاری یا مَجازی، معناهایی دیگر را نیز بسازد. اینکه فیلمساز فقط به استعارهها بیندیشد و بخواهد از این طریق، فضایی تماتیک بسازد و مخاطب را در معناهای پیدا و پنهان غرق کند درنهایت سبب میشود تا جُز خوابآلودگی و سردرگمی چیزی دستِ مخاطب را نگیرد.
فیلم کوتاه ماقبل تاریخ
کارگردان: آرمین اعتمادی
ارزیابی: ۲/۵ از ۵
استفادهی درست و خلاقانهی آرمین اعتمادی از طراحیصحنههای بیانگر و زیبا را میشد در فیلمهای قبلیِ او نیز دید. در ماقبل تاریخ هم او از همین تکنیک استفاده میکند تا روایتی سیال بسازد از زنی که میانِ واقعیت و رؤیا در نوسان است تا با واقعهای تروماتیک از زندگیاش به تعادل برسد. استفادهی درست از تکنیکهای تدوین و کارگردانی در جهتِ این رفتوآمد کمک میکنند تا بتوانیم این فضای سیال را بهتر و عمیقتر درک کنیم. اما مشکلِ من با فیلم از آنجایی آغاز میشود که فیلم اکثرِ زمانش را صرف تعریفِ این موقعیت و شناساندنِ ترومای زندگیِ کاراکترش میکند و بعد خیلی ساده و سریع و در کمترین زمانِ ممکن، بهواسطهی تشویقی که در رورانسِ تئاتر صورت میگیرد، این تروما را حلشده میپندارد (بهواسطهی گریهکردنِ کاراکتر و با اشاره به دیالوگِ «گریه کن» که پیشتر خواهرِ سهراب به او میگوید). این نحوهی پرداخت برای حلّ تروما بهاندازهی کافی باورپذیر نیست و نمیتواند بارِ سنگینی که پیشتر معرفی شده بود را درست بر زمین بگذارد.
فیلم کوتاه زیر همین سقف
کارگردان: کیان حجازی
ارزیابی: ۰/۵ از ۵
زیر همین سقف میخواهد فیلم ترسناک باشد و از برخی المانهای آن هم استفاده میکند. استفاده از قابعکسها، عروسک و افکتای صوتی در همین راستایند. اما خودِ روایت چهقدر غیرتکراری است؟ چه عنصرِ تازهای میتوان در آن یافت؟ اصلن چرا این اتفاقها الان دارد میافتد؟ این دختر چند وقت است که در این خانه ساکن شده و چرا تا الان نمیدانسته که همسایهای ندارد و آن زیرزمین اینگونه است؟ میتوان بیشمار از این سؤالات پرسید و به جوابی نرسید. درواقع فیلمساز آنقدر در فکرِ ساختنِ اتمسفر بوده که پرداختن به جزئیات و منطقهای روایت را بهکل فراموش کرده است.
فیلم کوتاه چشم بسته
کارگردان: حمید یوسفی
ارزیابی: ۰ از ۵
بلاتکلیفترین و بیاخلاقترین فیلمِ جشنواره. ایدههای موجود در چشمبسته هیچ ارتباطی با یکدیگر پیدا نمیکنند. اگر قرار است تعصبِ کاراکترِ پدر و تضادهای اخلاقیاش مورد بررسی باشند، ایدهی دودشدنِ پولها در بورس (با توجه به اینکه از دایرهی اختیارِ کاراکتر خارج است) غلط عمل میکند. نابیناییِ موقتِ او نیز چندان ربطی به چیزِ دیگری ندارد. اگر این نابینایی به این معنا است که او چیزهایی را نمیبیند، پس چرا درنهایت هیچ تحولی هم در او حاصل نمیشود و استفادهای از این نابینایی نمیشود؟ ــ منظورم استفادهای درستتر از ایدهی آوردنِ دوستپسر به خانه است. و در این میان، نقشِ دیگر کاراکترها چیست؟ مادر حامیِ دخترش است؟ پس چرا وقتی او از خانه بیرون میرود، به شوهرش میگوید «آشغالها را بیرون گذاشتم»؟ این تناقضات و رویکردهای غیراخلاقی را چهگونه باید توجیه کنیم؟
فیلم کوتاه پایان این جهان
کارگردان: شیوا غلامیان
ارزیابی: ۲/۵ از ۵
پرداختن به کودکان در دلِ داستانها یا فیلمهای کوتاه همواره امری دولبه است. هم فرصتی است تا به برخی از ویژگیهای اولیه و اساسیِ روابطِ انسانی پرداخت (مثلِ همسرایانِ کیارستمی یا کودکانِ ابریِ رضا فهیمی) و هم خطرِ این را دارد که سادهسازیها یا سادهگیریهای اشتباهی در این میانه اتفاق بیفتد. در پایانِ این جهان، با داستانی طرفایم که شروع و میانه و پایانِ منطقی و درستی دارد و غافلگیریِ پایانیاش هم راضیکننده است. صحنهی اسلوموشنِ دویدنِ پسربچه در پایان نیز میتواند این ایده را با خود بههمراه داشته باشد که حرفِ مأمورِ قطار یا آن دیالوگِ پایانی دروغ یا رؤیاپردازی بوده که تعلیقِ خوبی با خود بهارمغان میآورد. هر چند که دیالوگنویسیِ خیلی بدِ فیلم به ریتمِ صحنهها آسیب میزنند و حتا بازیِ بازیگران را هم خراب میکنند. اما فیلم مشخص نمیکند که چرا کودکان ــ اگر نمادی از روشنی و معصومیتاند ــ ناگهان تصمیم میگیرند به قطار سنگ پرت کنند؟ بیتوجهیِ مسافران به دستتکاندادنِ آنها چیزی است که آنها را از سفید تبدیل به سیاه میکند؟ یا باید چیزی باشد که درنهایت آنها را خاکستری کند تا فقط دست تکان ندهند؟
فیلم کوتاه میام دنبالت
کارگردان: محمد دهباشی
ارزیابی: ۲ از ۵
فیلمِ محمد دهباشی از موقعیتی فانتزی بهره میبرد تا رومانسی ناموفق را روایت کند. ایدهی پناهبردن به خیال برای قرارگرفتنِ دوباره در کنارِ معشوقِ ازدسترفته پیوند میخورد به توجه به ناخودآگاه و این توجه رفتهرفته کاراکتر را متوجهِ چیزی پنهان در رابطهاش میکند: اینکه رفتارِ خودش دلیلِ اصلیِ نابودیِ ارتباطشان بوده است. اما فیلم بهتر بود تا به چیزهای دیگری نیز میپرداخت. اینکه اصولن شوهر چهگونه و از چه طریقی به امکانِ دستیافتن به آن قرص و سفر به ناخودآگاه آشنا شده است و چهگونه اینهمه قرص دارد؟ تخصصِ او در تولیدِ آن تصاویر از کجا میآید و شغلِ او و گذشتهاش چیست؟ اگر آن رابطه برایش آزاردهنده بوده، اصلن چرا اینقدر مشتاق است تا به این سفرهای فانتزی برود؟ اشارهی گذرا و سریع به این جزئیات میتوانست فیلم را تا اندازهی خیلی بیشتری بالا بکشد و برای مخاطب لذتبخشتر کند.
فیلم کوتاه لونا
کارگردان: مرتضی حکاکیان
ارزیابی: ۲/۵ از ۵
بزرگترین مشکلِ لونا در اینجاست که لحنش را مشخص نمیکند. ما در حالِ مشاهدهی یک داستانِ عاشقانهایم که تمی فانتزی دارد. داستانی که از منظرِ چفتوبستهای روایی نیز خیلی خوب عمل میکند: پسربچهای مرموز که مشکلش را نمیدانیم و میگوید در زندگیِ قبلیاش لاکپشت بوده است؛ پزشکی که قرار است بهزودی بمیرد، ولی میخواهد صد سال عمر کند؛ و پرستاری که دلبستهی دکتر است، ولی نمیتواند حرفِ دلش را به او بزند. در چنین بستری، بعضی از تصمیماتِ کارگردانی و فضاسازی متناقض بهنظر میرسند. استفاده از موتیف بصریِ push-in در بسیاری از نماها یا افکتهای صوتیای که در سراسرِ فیلم شنیده میشوند، حتا استفادهای که از رنگِ قرمز در نورپردازیها و رنگبندیهای فیلم میشود، لحنِ فیلم را بیشتر بهسمتِ ترسناک میبرند. هر چند که فیلمساز احتمالن میخواسته بر رازآلودگیِ موجود در ایدهی خود (تبدیلشدن به لاکپشت) تأکید کند؛ اما نتیجه آن چیزی نشده است که باید. صدالبته یکی دیگر از مواردی که میتوانست فیلم را قابلقبولتر کند پرداختنِ بیشتر به خودِ لونا (لاکپشتی که از همان اول دستِ پربچه است) بود.
فیلم کوتاه خداحافظ، آشغال
کارگردان: برادران ارک
ارزیابی: ۳/۵ از ۵
اصلیترین دستاوردِ فیلمِ برادران ارک استعارهای است که به آن دست پیدا میکنند: موجودِ زبالهایِ فیلم که همزمان چندشآور، ترسناک و دوستداشتنی است. هم بوی بدی میدهد و همهجا را به گند میکشد، هم محرمِ آبا میشود و با جزئیاتی فکرشده، نظیرِ اینکه چشم و دهن و قلبش چهگونه باشند، دوستداشتنی جلوه میکند. این موجود میتواند استعارهای از سالخوردگان نیز باشد. موجوداتی در ظاهر بهدردنخور و دستوپاگیر ــ کمااینکه آبا هم از این موضوع میترسد ــ و هم مخزنِ خاطرات و رازها ــ مثلِ همهی آن چیزهایی که بدنهی موجودِ فیلم را تشکیل میدهد. همهی اینها، با توجه به نحوهی تشکیلشدنِ این موجود از طریقِ گفتنِ رؤیا به آب و نقشِ کاتالیزورمانندِ او در توجهِ دیگران به آبا و نیز بخشیدنِ شجاعت به او، باعث میشوند تا این فیلم جایگاهِ خود را بهعنوانِ یکی از بهترین فیلمهای جشنوارهی چهلودوم تثبیت کند. هر چند بیعملیِ کاراکترِ آبا میتواند یکی از نقاطِ ضعفِ فیلمنامه باشد.
فیلم کوتاه بیست و یک
کارگردان: فرزاد رنجبر نظری
ارزیابی: ۱/۵ از ۵
فیلمِ بیست و یک اگرچه که در یک لوکیشن و با کاراکترهایی محدود میگذرد (چیزهایی که متناسب با ساختارِ فیلمکوتاهاند)، اما ظرفِ زمانیِ طولانیای را برای روایتِ خود انتخاب میکند که باعث میشود فیلم از کوتاهبودن بیرون بزند و عملن به متریالِ مناسبی برای فیلمِ بلند تبدیل شود. درست است که میزانسنها (علیالخصوص بازسازیِ میزانسنِ زندان در اتاقی که پدر خود را در آن محبوس کرده است) و اجراها چشمگیرند، اما فیلم هم به تکرار میافتد و هم در جریانِ این بیستویک روز، چیزی از رابطهی پدر و پسر نیز نمیسازد؛ فیلم فقط به چند دیالوگِ محدود و ساده بسنده میکند از پنجسالگیِ پسر که چندان نمیتواند عمقی به رابطهی این دو کاراکتر ببخشد. بنابراین، این ظرفیت نیز ازدسترفته و نامکشوف باقی میماند. پایانبندیِ فیلم نیز که به روایت شکلی دایرهای میبخشد و این بار پسر را در موضعِ خشم یا انتقام قرار میدهد برای چنین روایتِ بلندی راضیکننده بهنظر نمیرسد. ضمنِ اینکه سال و مکانِ روایت (سال ۷۵ و محلهی قلعهحسنخان) نیز چندان کارکردی در فیلم ندارند که نیاز به اشارهشدن داشته باشند.
فیلم کوتاه سرود کلنل
کارگردان: سجاد مشتاق
ارزیابی: ۱ از ۵
سرود کلنل از پراکندگیِ روایی رنج میبرد. آیا ما شاهدِ یک رومانس در دلِ مبارزاتِ محمدتقی پسیان با دولتِ مرکزیِ رضاخانایم؟ اگر بلی، که نیمهی ابتداییِ فیلم هم همین را میگوید، چرا ناگهان دختر از روایت بیرون انداخته میشود و پسر نیز هیچ واکنشی در این جهت از خود نشان نمیدهد و ناگهان مسئلهی فیلم به چیزی دیگر تبدیل میشود؟ چرا سرباز تلاشی در جهتِ بیرونزدن از این شرایط، یا حتا جلوگیزی از اخراجِ دختر، نمیکند؟ از اینجا، فیلم روی کاراکترِ کلنل تمرکز میکند که تا قبل از این هیچ اثرِ چشمگیری از او نمیدیدیم. بعد ناگهان او میمیرد و دختر دوباره برمیگردد و همهچیز بهخوبی و خوشی خاتمه مییابد. این پراکندگی باعث میشوند تا تمهیداتِ بصری و کارگردانی، مثلِ قابِ مربعشکل و فضاسازیِ سرد و تصویرِ سیاهوسفید و لوکِ پاولیکوفسکیوارِ اثر، چندان بهکار نیایند تا بتوان فیلم را جدی گرفت.
فیلم کوتاه متولد تهران
کارگردان: چواد حکمی
ارزیابی: ۱/۵ از ۵
متولد تهران موضوع و شروعِ جذابی دارد: دختری اصالتن افغان که در تهران متولد شده است؛ ولی بهدلیلِ منعهای قانونی، از برخی حقوقِ شهروندیاش محروم است. فیلم در یک لوکیشنِ بسته آغاز میشود و داستان را معرفی میکند. رفتهرفته در جریانِ دیالوگها، موقعیت بسط پیدا میکند و میفهمیم کاراکترهای دیگر لزومن قصدِ کمک به دختر را ندارند. اما درست از جایی که واردِ لوکیشنِ کلانتری میشویم، فیلم دچارِ سردرگمی میشود و مخاطب را نیز دچارِ سردرگمی میکند. روشنشدنِ مسئلهی تصادف در ابتدا توئیستی است که موقعیت را جذاب میکند؛ اما از اینجا به بعد، ناگهان همهچیز مبهم میشود. نه میفهمیم دختر راست میگوید یا نه؛ نه میفهمیم پیرزن راست میگوید یا نه؛ نه میفهمیم مرد چرا آن دیالوگِ شعاری را بر زبان میآورد و نه حتا نقشِ زنِ جوان را در این میان متوجه میشویم. فیلم بهجای اینکه روایتش را جمع کند و ببندد، آن را باز میکند و درنهایت همهچیز از دست میرود.
فیلم کوتاه ماه پنه
کارگردان: مهسا احمدزاده
ارزیابی: ۲ از ۵
ایدهی پیداکردنِ مادر و رفتن به سفری طولانی برای این منظور همواره ایدهی جالبی است که الگوی سفرِ قهرمان را بهیاد میآورد و طبیعی است که از پسِ این سفر، فارغ از اینکه به خواستهاش میرسد یا نه، تحولی در کاراکتر پدید بیاید. شروعِ ماه پنه دقیقن مثلِ فیلمکوتاهِ سفر (بهرام بیضایی) اتفاق میافتد. تا قبل از سوارشدنِ دختر به مینیبوس، همهچیز خوب پیش میرود. چالشها و راهحلها جالباند و مخاطب را نگه میدارند. اما وقتی دختر به شهر میرسد، روندی تکراری واردِ فیلم میشود که ریتم را از نفس میاندازد. پایانِ فیلم نیز چندان راضیکننده نیست؛ اما فیلمساز با پلانهای پایانی از برگشتِ دختر فیلم را نجات میدهد. این ایده که مادر سراغِ زندگیِ تازهای رفته است و او نیز باید دل به همین مسیر بسپارد (با توجه به نگاهی که به تیلهای میاندازد که پسر در ابتدای فیلم به او داده است) درنهایت فیلم را به «فیلمِ بلوغ» تبدیل میکند.
فیلم کوتاه خان بابا
کارگردان: علیرضا محمدی
ارزیابی: ۰ از ۵
رضا فهیمی این بار قصهای را به نگارش درآورده است که با ساختهها و نوشتههای قبلیاش تفاوتِ بسیار دارد. او را با فیلمهای درخشانی چون کودکانِ ابری بهیاد میآوریم که دربارهی کودکان و دنیای خالصانه و جالبِ آنان بود؛ ولی اینجا قصهی یک زندانی را میبینیم که قرار است خبرِ اعدامِ همبندیاش را به خانوادهاش برساند. اما مشکل اینجاست که عملن داستانی در فیلم وجود ندارد. درواقع، از جایی که متوجه میشویم خان بابا چه فداکاریای انجام داده است درواقع فیلم شروع میشود. تا قبل از آن، که زمانِ زیادی هم طول میکشد، ما فقط شاهدِ مقدماتِ این مسئله هستیم و درست در لحظهی بروزِ ایدهی محرک، فیلم تمام میشود! همین مسئله باعث میشود تا خان بابا فیلمی بیهوده بهنظر برسد. فیلمی که حتا لحنِ یکدستی نیز ندارد و موضوع و مضمونِ تلخش هیچ تناسبی با دیالوگِ موتیفوارِ «سیگار داری؟» برقرار نمیکند.
فیلم کوتاه پلاک ۱۳۵۱
کارگردان: مجید عیدان
ارزیابی: ۱ از ۵
ایدهی «فرد برابرِ سیستم» اصلیترین تمِ فیلم است. تمی که پرداختِ جالبی نیز در فیلم دارد. فیلمساز تلاش میکند تا روایتش را با کمترین دیالوگ و با پرداختی ناتورالیستی به ثمر برساند. پیرمردی در تلاش است تا از زمینِ خود در برابرِ زیادهخواهیِ شرکتِ حفاریِ نفت محافظت کند و این کار را با کاشتنِ نخلهای تازه در زمینش انجام میدهد. اما دو مشکلِ بزرگ در فیلم وجود دارند. یک اینکه آنتاگونیستِ فیلم (شرکت نفت) بیعمل است و فعالیتِ خاصی در جهتِ ترساندن یا حتا فریفتنِ پیرمرد نمیکند و دو اینکه پایانبندیِ فیلم بسیار بد و غیرقابلپذیرش است. اینهمه فضاسازی و تلاش و مداقه اگر قرار است فقط با یک بهخوابرفتنِ ساده حل شود، عملن به این معنی است که فیلمساز ایدهی درستی برای جمعبندیِ فیلمش نداشته است. مضاف بر اینکه آتشزدنِ خانه میتوانست خیلی زودتر از اینها اتفاق بیفتد و اصلن نیازی به این نبود که کاراکتر خوابش ببرد تا شرکتِ نفت این کار را بکند.
فیلم کوتاه آواز نهنگ شکارچی
کارگردان: آرمین یوسفزاد
ارزیابی: ۰ از ۵
دادنِ نمرهی صفر به این فیلم ابدن بهمعنیِ ندیدهگرفتنِ پتانسیلهای فیلم یا دشواری اجراییاش نیست؛ بلکه برای جلوگیری از یک سوءبرداشتِ بزرگ است. آوازِ نهنگِ شکارچی اصلن فیلمِ کوتاه نیست و نوعِ پرداختی نیز که در فیلم میشود همین را میگوید. ریتمِ پُرحوصلهی فیلم، در معرفی و پرداختِ کاراکترها، هیچ تناسبی با ساختارِ فیلمِ کوتاه ندارد. ضمنِ اینکه فیلمنامه نیز از نظرِ علتومعلولی و منطقی بسیار لنگ میزند و نقاطِ ابهامِ بسیاری را برای بیننده باقی میگذارد: مادر کجاست؟ پدر چرا به این روز افتاده است؟ اصلن شغلش چیست و پولِ رنگآمیزیِ مدرسه یا همین خوراکِ مختصر را نیز از کجا تأمین میکند؟ ــ آن هم وقتی او همهاش در قمار در حالِ باخت است. چرا رابطهی او و پسرش به این مرحله رسیده است که با هم حرف هم نزنند؟ پسر چرا تصمیم میگیرد پول را بدزدد و قلاب بخرد؟ اینها سؤالاتی است که پاسخی ندارند و پایانبندیِ احمقانه و بیمعنای فیلم نیز اذیتکنندگیشان را تشدید میکنند.
فیلم کوتاه انار
کارگردان: مهرداد جلالی
ارزیابی: ۳ از ۵
فیلم با ایدهی جالبی آغاز میشود. پسربچهای همواره یک گلدانِ انار را بههمراه دارد. گلدان، جدا از منطقی که در فیلمنامه برایش معرفی میشود، به استعارهای از حضورِ معنویِ مادر در زندگیِ پسر نیز بدل میگردد. حضوری که نمیتوان از او جدایش کرد. زیباتر اینجاست که همین گلدان نیز سببسازِ مشکلاتِ پسر است. شاخههای این گلدان دیگران را آزار میدهد و مدرسه عذرِ او را میخواهد. یعنی حضورِ گلدان ــ درواقع بهمعنیِ غیابِ مادر ــ دارد «همه» را آزار میدهد و نهفقط پسر را. این ایده در ساختارِ فیلمنامه نیز بهخوبی جای میگیرد. سه صحنهی مدرسه این را نشان میدهند و نیز تکرارِ سهبارهی «داد زدن» در دیالوگها که به موتیفی تبدیل میشود تا درنهایت به گرهگشاییِ پایانیِ فیلم برسیم. سکانسی تماشایی در غذاخوری که ناگهان رازِ فیلم را فاش میکنند.
فیلم کوتاه مو
کارگردان: مهرگان نعمتی دیمان
ارزیابی: ۱ از ۵
مشکلِ مو اینجاست که کلّ زمانش فقط و فقط به معرفیِ موقعیت و کاراکتر میگذرد و عملن داستانی ندارد. ضمنِ اینکه تناسبی نیز میانِ لحنِ فیلم و کارگردانی با مضمونِ قتلِ سریالی وجود ندارد. دکوپاژ، میزانسن، صحنهپردازی، فیلمبرداری، شکلِ بازیها، ارجاعاتِ فیلم به مردی که آنجا نبود (برادرانِ کوئن) و مسخرهباز (همایون غنیزاده) و فیلمهای صامت، استفاده از فرمِ ماکیومنتری و طراحی صحنه باعث میشوند تا لحنِ فیلم فانتزی و شوخطبع باشد؛ درحالیکه ما نهایتن قرار است داستانِ یک قاتلِ سریالی را دنبال کنیم. قاتلی که در آخر نیز نمیفهمیم از کجا آمده، آمدنش بهرِ چه بوده و به کجا میرود آخر. یعنی فیلم حتا در معرفیِ کاراکترش نیز ناموفق عمل میکند و انگیزه/نیازِ او را نیز برای بیننده مشخص نمیکند. در چنین شرایطی، دستاوردهای فنیِ فیلم عبث بهنظر میرسند.
فیلم کوتاه آدمک
کارگردان: سیاوش گرجستانی
ارزیابی: ۰/۵ از ۵
آدمک دست روی ایدهای میگذارد که بهخودیخود برای نمایش در مدیومِ سینما سخت است: عذابِ وجدان. اینکه فردی بخواهد نسبتبه شهادتِ دروغینش عذاب وجدان داشته باشد. مسپلهای درونی که نمایشِ بیرونیاش دشوار است. قبل از هر چیز، فیلم هیچ زمینهای از کاراکتر به ما نمیدهد. یعنی نمیبینیم که او آدمِ معتقد و مقیدی باشد که حالا بخواهد از این شهادت ترس داشته باشد. نگرانیِ او برای مادرش چیزی عام و همگانی است که حتا کاراکترهای منفی هم میتوانند داشته باشندش! بنابراین، خودِ عذابِ وجدان چندان ساخته نمیشود. ضمنِ اینکه پرداختی بصری هم در فیلم وجود ندارد که پریشانیِ کاراکتر را به بیننده منتقل کند. تحولِ پایانیِ او نیز فقط بهواسطهی دو تا دیالوگ از مادر اتفاق میافتد که میگوید: «توپت را پس بگیر!» چرا بیننده باید چنین داستانی را باور کند؟ ــ وقتی اینقدر نپخته و فکرنشده است. بازیهای خیلی خوبِ فیلم اگر نبود، احتمالن نمرهی فیلم از این هم پایینتر میآمد.
فیلم کوتاه بی رنگی
کارگردان: فرید نوری
ارزیابی: ۲ از ۵
بیرنگی ایدهی بسیار جذابی دارد. ایدهای که تا اندازهی زیادی مرا بهیادِ کارهای مصطفا مستور میاندازد. آدمی که نمیتواند خود را در چارچوبهای قبولشدهی دیگران جا بدهد و غیب میشود. ناپدیدشدنِ آرمان ــ که انتخابِ اسمش هم طبیعتن معنیدار است ــ از همین جنس است و پرداختِ خوب و جالبی نیز در فیلم دارد. ضمنِ اینکه برگِ برندهی اصلیِ فیلم همراهکردنِ این ناپدیدشدن با ایدهی عکاسی، ظهورِ عکس و نیز محوشدنِ تدریجیِ آرمان در عکسها است. ایدهای که با سایههای روی دیوار نیز پیوندِ محکمی برقرار میکند. اما ای کاش اطلاعاتِ بیشتری از خودِ آرمان بهدست میآوردیم که اندکی او را متمایز میکرد و متوجهِ ویژگیهای شخصیتیِ او میشدیم. اینکه چه چیزهایی باعث شده است تا او نهایتن به این تصمیم برسد که خودش را غیب کند. اینها مواردی است که فیلم کم دارد و میتوانست فیلم را خیلی جذابتر از اینها کند. پایانبندی در شکلِ فعلیاش نیز زیادی پادرهواست و معنایی را منتقل نمیکند.
فیلم کوتاه ذره
کارگردان: فردین انصاری
ارزیابی: ۲/۵ از ۵
فیلمهای قبلیِ فردین انصاری از نظرِ من تلاشهای قابلستایشی در فضاسازی از طریقِ میزانسن و طراحیصحنه بودند. تلاشهایی که بیشتر بهدلیلِ فیلمنامههای غیرمنسجم یا متریالهای داستانیِ ناکافی به نتیجهی خوبی منتهی نمیشدند. اما اینجا با ایدهای خارقالعاده طرفایم که با اجرا نیز همخوانیِ قابلقبولی دارد. زنی که عاشقِ موجودی نادیدنی شده است که فقط در نور ظهور میکند و بهتمامی، دل و ذهنِ زن را به خود معطوف کرده است. میزانسنِ آغازینِ فیلم، نمایشِ کاراکترها در آینه، از همان اول نشان میدهد که با این دوگانگی سروکار داریم. بعد هم که دوربین بهآرامی پن میکند و به نمای واقعی میرسیم، ستونِ بکگراند است که زن و شوهر را از هم جدا میکند تا متوجهِ افتراقِ بینِ آن دو بشویم. این ایدهی دوگانگی و همزمان غیرقابلدیدبودنِ موجود با استفاده از آینه، رفلههای موجود در مترو و عکسِ رادیولوژی گسترش پیدا میکند که همه و همه از نقاطِ قوتِ فیلماند. اما فیلم نمیتواند پایانبندیِ خوبی برای کار تدارک ببیند و فقط به دیالوگِ «ای کاش تو هم پیداش کنی» از طرف زن به مرد بسنده میکند. ضمنِ اینکه ارتباطِ معقولی نیز بینِ روایت و پلانهای رؤیاگونهی زن و اسبِ سفید نیز برقرار نمیشود.
فیلم کوتاه دختر قاصدک ها
کارگردان: آزاده مسیحزاده
ارزیابی: ۱/۵ از ۵
درست است که دخترِ قاصدکها قصهای استعاره و پُر از نشانه را تعریف میکند که احتمالن به مذاقِ بسیاری از بینندهها خوش میآید ــ دختری که به مسابقهی فوتبال راهش نمیدهند، درحالیکه از همهی پسرها بهتر است و همه نیز سعی میکنند او را انکار کنند ــ اما عناصرِ موجود در فیلم بهگونهای عمل نمیکنند که بدانیم با فیلمی یکدست و منسجم روبهروییم. بعد از ضربهخوردنِ سرِ دختر، فیلم ناگهان به مجموعهای از پلانها و تکنیکهای مختلفِ میزانسن و فیلمبرداری تبدیل میشود که بیشتر این حس را منتقل میکنند که کارگردان میخواهد تواناییهای خود را بهرخ بکشد و چندان به فضاسازی و لحنِ مناسبِ فیلمش نمیاندیشد. واردشدنِ فیلم به فضایی وس اندرسونی در زمانی که بحثِ خریدنِ آدمها با پول مطرح است چه تناسبی با باقیِ فیلم دارد؟ عذابِ وجدانِ کوبار ناگهان از کجا میآید؟ پایانِ فیلم واقعی است یا رؤیایی؟ اگر رؤیایی است، چرا میزانسنش مثلِ بخشِ واقعیِ فیلم است؟ اگر واقعی است، شخصیتها چه قوسِ تحولی را طی میکنند که اینهمه تغییر باورپذیر باشد؟ کاش مسیحزاده بیشتر به این چیزها فکر میکرد تا استفاده از «ساندیس» برای نشاندادنِ خریدهشدنِ آدمها.
فیلم کوتاه فروپاشی
کارگردان: هانی سلمانی
ارزیابی: ۰/۵ از ۵
دختری فیلمنامهای نوشته و نزدِ تهیهکننده بُرده است. خودِ فیلمنامه که چندان درخشان نیست. تهیهکننده نیز مایل به ادامهی کار نیست. معلوم هم نمیشود چرا او ناگهان بعد از وضوگرفتن، تبدیل به آدمی چشمچران میشود که متلک بارِ دختر کند. بعد که دختر بیرون میآید، ما با داستانی دیگر روبهرو میشویم. داستانی که نشان میدهد آن فیلمنامه از زندگیِ واقعیِ دختر الهام گرفته بوده است. بر این اساس، ایدهی بارداری با نوشتنِ فیلمنامه متناظر است و بهثمرنرسیدنِ تولید نیز با ایدهی سقطِ جنین. تا اینجا ایدهها درست با هم کار میکنند. اما با انطباقِ فیلمنامه و واقعیت، سؤالاتِ زیادی ذهن را درگیر میکنند: چه چیزی درنهایت زن را به خودکشی وامیدارد؟ تصویری که از شوهر میبینیم اصلن و ابدن با چنین تصمیمِ هارش و افراطیای همخوانی ندارد. و خب این اصلیترین سؤالِ فیلم است؛ چون فیلم بر پایهی آن شکل گرفته است. وقتی فیلم نتواند به آن پاسخ دهد، عملن چیزِ زیادی باقی نمیماند.
فیلم کوتاه همسان
کارگردان: یوسف جوان آراسته
ارزیابی: ۲ از ۵
ایدهی مرکزیِ فیلم شباهتِ زیادی به پیهتا (کیم کی-دوک) دارد؛ هر چند کارگردان در گفتوگوی حضوری گفت که آن فیلم را ندیده است. اما جدای از این، فیلم از نظرِ ساختاری به دو بخشِ متمایز تبدیل میشود: در کارگاه و در طبیعت. داستانی که در کارگاه شکل میگیرد به طبیعت کشیده میشود تا انتقام اتفاق بیفتد. فیلم ایدهی تقابلِ فقیر و غنی و البته سلطهی غنی بر فقیر را بهآشکاری در خود دارد؛ اما سعی میکند با پرداختی نیمهفانتزی، لحنِ فیلم را از تلخی دور کند. ضمنِ اینکه کاراکترِ فقیر را نیز پذیرندهی خشونتی نشان میدهد که علیهش اعمال میشود و بنابراین، او را نیز مقصر میداند. در این میان، کاتهایی که فیلمساز به حیوانات میزند بسیار معنادار است و پرسشهای اساسیِ فیلم را، جدا از تطبیقِ کاراکترها، در ذهنِ مخاطب ایجاد میکند. اینکه انسان درنهایت با همسانِ خود چهگونه رفتار میکند. اما فیلم نیاز به پردهی دیگری برای جمعبندی نیز داشت؛ زیرا حالا قبل از غافلگیریِ نهایی به پایان میرسد ــ بیآنکه کاراکترها نیز تغییری را از سر بگذرانند.
فیلم کوتاه قارقالان
کارگردان: سید حمید کرمانی
ارزیابی: ۰ از ۵
قارقالان (بهترکی بهمعنای «دربرفمانده») اصلن فیلم نیست. تفاوتِ داستان و خبر همینجاست که اهمیت پیدا میکند. خلاصهی قارقالان به این صورت است: «زنی باردار، که بهتازگی پدرش را از دست داده، نوزادی را بهدنیا میآورد.» این جمله نه ایدهی محرکی دارد، نه مسئلهای و نه غافلگیریِ خاصی. بنابراین خبر است، نه داستان! پروداکشنِ سختِ فیلم، ناشی از لوکیشنِ برفی و بازیهای قابلقبولِ بازیگران، با توجه به این اشکالِ اساسی در فیلمنامه بیاهمیت جلوه میکند.
فیلم کوتاه سرخرگ
کارگردان: مهدی گنجی
ارزیابی: ۰/۵ از ۵
حینِ تماشای فیلم به این فکر میکردم که سرخرگ چهقدر به فیلمهای محمد کارت شبیه است، که در تیتراژ نامِ کارت را بهعنوانِ تهیهکننده دیدم! البته بهنظر میرسد نقشِ او چیزی بیش از اینها باشد. بهنظر فیلمساز خواسته ادای بچهخورِ او را دربیاورد؛ هر چند که بچهخور را چندان فیلمِ خوبی ــ علیالخصوص در فیلمنامه ــ نمیدانم. ولی مشخص است فضاسازی، موضوع و دکوپار کاملن از آنجا میآید. مشکلِ اصلیِ سرخرگ اما این است که میتواند ــ و درواقع میباید ــ از وسط شروع شود! یعنی جایی که پسربچه بهسراغِ دوستِ پدرش میرود تا ماجرای پیشآمده را برای او تعریف کند تازه فیلم شروع میشود. همهی آنچه قبل از آن دیده بودیم میباید به پیشداستان منتقل میشد و اینگونه حدودِ ۱۰ دقیقه از زمانِ فیلم کاسته میشد. برای پایانبندی نیز میشد تمهیدِ درگیرکنندهی دیگری اندیشید و بههوشآمدنِ پدر را به نمایش نگذاشت. ولی خب برای فیلمسازی که همچنان پیِ دیالوگهای ماقبلتاریخی مثلِ «اینها دو روز با هم شمال بودن» است، شاید این توقعها زیادهازحد باشد.
فیلم کوتاه در چشمان یک عاشق
کارگردان: رضا پردل
ارزیابی: ۲/۵ از ۵
رومانسِ در چشمان یک عاشق خوب شروع نمیشود. ایدهی «خرابکردنِ دندان برای ملاقاتِ بیشتر با دندانپزشک» ایدهی محشری است، ولی بهخوبی در فیلمنامه پرداخت نشده و به مخاطب نیز انتقال داده نمیشود. این بزرگترین حسرتِ من برای فیلم است. مضاف بر اینکه ایدهی زن و بچهداشتنِ دکتر و پایانِ توهمِ عاشقانهی دختر به این واسطه نیز برای چنین فیلمی با این ایدههای خوب و ویژگیهای مثبت، زیادی کلیشهای و تکراری است. بازیِ شبنم دادخواه، کارگردانیِ پردل مبتنی بر استفادهی زیاد و درست از کلوزآپها و اکستریم کلوزآپها از دست (با توجه به کارِ دکتر و نیز نوازندگیِ دختر) و همچین پیوندِ عاشقانههای بتهوون با ماجرای فیلم از نقاطِ قوتِ فیلماند. همچنین باید به صحنهی اتاقِ انتظارِ دندانپزشکی نیز اشاره کرد؛ جایی که دکتر لباسِ بتمن میپوشد تا ترسِ پسربچه را از آمپولها بریزد. صحنهای که کاراکترِ دکتر را نیز جالب میکند و میتوان فهمید چرا دخترِ فیلم عاشقِ او شده است.
فیلم کوتاه تخطی
کارگردان: میکائیل دیانی
ارزیابی: ۰ از ۵
میکائیل دیانی و نویسندهاش مأمورِ پلیس را محق میدانند که بهشیوهی خودش بهحسابِ خلافکارها برسد و از همهچیز تخطی کند. در این میان، قانون و حقوقِ شهروندی ــ که در ابتدای فیلم بر آنها تأکید میشود ــ هیچ اهمیتی ندارند. چرا باید دربارهی چنین فیلمی با این نگرشِ غیراخلاقی و نادرست بیش از این حرف زد؟ این ایده درواقع نطفهی این است که همهی انسانها را بکشیم، چون ممکن است روزی خطا/گناه کنند! فیلمی که حتا به خودش هم پایبند نیست. نهتنها پلیس حرفِ قاضی در بابِ حقوقِ شهروندی را به هیچجایش میگیرد، بلکه تکلیفِ دادگاهش هم معلوم نمیشود و مشخص هم نمیشود پدری که میگوید «چرا گوشیِ دخترم را بگیرم وقتی قراره از دیدنش غصه بخورم» اصلن چرا از همان اول به کلانتری آمده است.
فیلم کوتاه شاه نامه
کارگردان: مجتبی زرینی
ارزیابی: ۱/۵ از ۵
ایدهی شاهنامه بسیار جذاب است: دخترانی مدرسهای که قرار است نمایشنامهای اجرا کنند. چیزی که از ابتدای فیلم روی آن تأکید میشود کاراکترِ اصلیای است که میخواهد «دلقک» شود. دلقک با جوکر ارتباط برقرار میکند که درنهایت بهعنوانِ شورشی، نقشِ رهبر را بر عهده میگیرد. بهنظر میرسد که فیلم میخواهد به این مسیر برود، اما نه. این دختر صرفن میخواهد با انتخابِ نقشی فرعی و نخواستنی، نگاهها را از روی خود بردارد تا بتواند با زمینهچینیها یا تیمکشیهایی، درنهایت خودش به نقشِ شاه برسد. اتفاقی که میافتد، ولی درنهایت غافلگیری یا تغییرِ خاصی را در فیلم رقم نمیزند. در پایان، ایدهی دیوانهشدنِ همه زیرِ باران و آن تصویرِ پایانی چندان با باقیِ فیلم و مسیرِ روایت پیوند برقرار نمیکنند و غیر از بازیهای خیلیخوبِ بازیگرانِ خردسالِ فیلم چیزی نیست که بخواهد در ذهن باقی بماند.
فیلم کوتاه ادامه دادیم
کارگردان: فرزانه جعفرنیا
ارزیابی: ۱/۵ از ۵
ادامه دادیم ایدهی خود را در یک لوکیشن و با دو کاراکتر پیش میبرد. چیزی که از همان اول مشخص میکند با یک فیلمکوتاهِ ساختارمند سروکار داریم. صحنهی ابتدایی نیز، با توجه به شنیدهشدنِ صدای بچه، باعث میشود تا دقایقی متوجهِ اصلِ داستان نشویم. اما هر چه جلو میرویم، ایدهی فیلم لو میرود و فیلم به تکرار میافتد. ضمنِ اینکه فیلمنامهنویس نیز مشخص نمیکند که خودِ این کاراکترها چه کسانیاند، چه کارهاند یا قصدشان چیست؟ آیا منطقِ روایت این است که آنها دارند یک کتابِ قصهی کودکان مینویسند یا چیزِ دیگری؟ مشخصنبودنِ این عوامل سبب میشوند تا درنهایت نتوان چندان ارتباطِ عمیقی با فیلم برقرار کرد و فیلم فقط در سطحِ «سوگواری برای بچهی ازدسترفته» باقی میماند.
فیلم کوتاه های کپی
کارگردان: محمد رحمتی
ارزیابی: ۲ از ۵
های کپی ایدهی فریبنده و درگیرکنندهای دارد. ایدهای که با مسئلهی همزاد نیز ارتباط برقرار میکند. ضمنِ اینکه جزئیاتِ دیالوگنویسی و اکتِ کاراکترها در سکانسِ آغازینِ فیلم نیز حسابشدهاند و بعدتر برداشتِ درستی ازشان میشود. ضمنِ اینکه کاراکترِ ساغر ــ که البته بازیِ چندان خوبی ارائه نمیکند ــ بهواسطهی عملهایی که روی صورتش انجام داده است، ارتباطِ جالبی با آن عروسکِ هایکپی برقرار میکند. اما مشکل از جایی آغاز میشود که بعد از لورفتنِ ماجرای دستگاه، مسئلهی فیلم ــ آنگونه که از دیالوگها برمیآید ــ این است که کاراکترِ اصلی به خود دروغ نگوید و تحولی در زندگیاش ایجاد کند و غیره و غیره. مسئلهای که با آن پایانبندیِ غیرمنتظره کاملن دود میشود و به هوا میرود. درست است که این پایانبندی در جای خود جذاب است؛ اما چون ارتباطی منطقی با مسئلهی داستان برقرار نمیکند، انتخابِ مناسبی نیست و نمیتواند قانعکننده باشد. ضمنِ اینکه منفعلبودنِ کاراکترِ اصلی، که هیچ نقشی در هیچکدام از اتفاقاتِ فیلم ندارد، هم میتواند جزوِ نقاطِ ضعفِ فیلم محسوب شود.
فیلم کوتاه کانکس
کارگردان: دینا رضایی
ارزیابی: ۰/۵ از ۵
کانکس استراتژیِ مشخصی در روایت و کارگردانی ندارد. ابتدا بیننده را به این سمت میبرد که کاراکترش در حالِ جاسوسی برای کسی دیگر است. بعد بیننده را منتظر میگذارد که ببیند این فرضیه تأیید میشود یا نه؛ ولی هیچ چیزی در جهتِ رد یا تأییدش نمیآورد. بعد کاراکتر را میبینیم که این طرف و آن طرف میرود و اتفاقاتی رندوم و تصادفی در جاهای مختلف میافتد و او همچنان در حالِ صبطِ صدا است. زمانِ زیادی باید بگذرد تا کارگردان بالأخره مخاطب را قابل بداند تا به او بگوید ماجرا از چه قرار است و بالأخره او را به داخلِ کانکس راه بدهد. درحالیکه پیش از آن هم ما چند باری کانکس را دیده بودیم و میتوانستیم زودتر واردش شویم، ولی تنها دلیلِ واردنشدن به آن این بود که فیلمساز نمیخواست. بنابراین منطقی برای این تصمیمِ فیلمساز نیز وجود ندارد. در چنین وضعیتی، اینکه شخصیت از ضبطِ صداها چه مقصودی دارد و با آنها چه میکند و غیره در رتبهی بعدیِ اهمیت قرار میگیرد. مقصودی که البته بعد از فاششدنش، تازه داستان را آغاز میکند؛ نه اینکه آن را تمام کند!
فیلم کوتاه سنگ های نجواگر
کارگردان: علی محمد ترحمی
ارزیابی: ۰/۵ از ۵
روایتِ مستند-داستانیِ فیلم میتوانست برگِ برندهی فیلم باشد، اگر اینقدر با ابهاماتِ زیاد و ریتمِ ماناسب کلافه و سردرگم نمیشدیم. فیلم با کاراکتری آغاز میکند که انگیزه و ایدهای مشخص دارد؛ اما ناگهان از او جدا میشویم تا به دلِ معدنی برویم که نه میدانیم کجاست و نه برای کیست. استفاده از پلانهایی بیانگر و استیلیزه (که کارگران به دوربین نگاه میکنند) نیز تناسبی با فرمِ کار ندارد. در این مرحله هم باید زمانِ زیادی بگذرد تا انفجار رخ دهد و دوباره برگردیم به کاراکترِ اولی و اسبی که میترسد و میرمد. تلاش برای نجاتِ اسب به نجاتِ یک انسان منتهی میشود و همین! مشخص نیست که فیلم قصد داشته چه خطی از روایت را دنبال کند. همهچیز پادرهوا است و موضوعات دائمن به یکدیگر تبدیل میشوند و هیچکدام سرانجامِ مشخصی نمییابند. فرمِ نیز چندپاره است و به وحدت دست نمییابد.
فیلم کوتاه به صدای زمین گوش کن
کارگردان: شهاب مهربان
ارزیابی: ۰ از ۵
فیلم از مشکلاتِ متعددی رنج میبرد. در ایتدا، منطقِ روایت اصلن و ابدن معلوم نیست. چرا زن و شوهرِ طبقهی بالا دارند به صدای زن و شوهرِ جداشدهی طبقهی پایین گوش میدهند؟ شغلشان چیست؟ پایینیها چهکارهاند؟ در فیلمنامه فقط بهعنوانِ کاتالیزوری برای لورفتنِ خیانتِ مردِ بالایی عمل میکنند، پس چرا روایت با آنها شروع میشود؟ لحنِ سردِ طبقهی پایین با لحنِ کمدی و سرخوشِ طبقهی بالا (با آن بازیِ اغراقشده و نچسبِ سیاوش چراغیپور) چه نسبتی دارد؟ آیا مردها همگی خائن و پنهانکارند؟ قایمباشکبازیِ مردِ بالایی و قفلکردنِ درهای مردِ پایینی قرار است چنین چیزی را القا کنند؟ یا قرار است بفهمیم همه در زندگیِ خود مشکلاتی دارند؟ این چه چیزی است که داریم تماشا میکنیم؟
فیلم کوتاه هبوط
کارگردان: اشکان ساعدپناه
ارزیابی: ۰/۵ از ۵
مشکلِ هبوط از عوضشدنِ موضوع و ایدهها ناشی میشود. پدر و پسری مسلمان و مقیّد میخواهند برای مادرِ خانواده چیزی پیدا کنند؛ اما در این حین، ناخواسته کسی را میکشند. حالا مسئله تبدیل به غسلدادن و دفنکردنِ او شده و مادر فراموش میشود. اینکه چه کسی دختر را غسل دهد و چرا مسئلهی بعدی است. بعد فیلم تبدیل میشود به تلاش برای مشکوکنشدنِ مادر و چیزی از این جنس که پسر چهگونه قرار است با این عذابِ وجدان سر کند. دیدنِ تصویرِ دختر در اتاق و سپیدشدنِ موهای پسر همینها را میگوید. هیچ خطِ منسجمی وجود ندارد که ایدهها را به هم پیوند دهد و همین باعث میشود تا ترکیبِ نامتجانسی از تصاویر را شاهد باشیم که درنهایت به چیزی ختم نمیشوند. تکلیفِ پیرزنی که آنها را دید چه میشود؟ نماز بر میت قرار است با نمازِ ابتدای فیلم قرینه شود؟ به چه معنا؟ نمیفهمیم.
فیلم کوتاه خیلی خیلی دور و بسیار نزدیک
کارگردان: احمد حیدریان
ارزیابی: ۱/۵ از ۵
ایدهی فانتزی و بامزهی فیلم، در کنارِ بازیهای خوبِ بازیگرانِ خردسال، از همان شروع باعث میشوند تا مخاطب درگیرِ فیلم شود. چه میشد اگر اکثرِ بدن از هوا تشکیل شده بود؟ این مسئله به ایدهی سرماخوردگی، زدنِ آمپولِ خالی و رفتنِ پسربچه به هوا منتهی میشود؛ ولی آیا از نظرِ منطقی چنین چیزی ممکن است؟ چون تنها چیزی که میبینیم یک صحنهی آمپولزدن است که قاعدتن نباید برای چنین چیزی کفایت کند. از این نیز میگذریم که پرداختنِ آنگونه به دیالوگهای دکترِ آمپولزن خارج از زاویهی دیدِ فیلم است. اما بعد از بالارفتن و صحبتِ پسر با پدرِ شهید، فیلم ایدهی دیگری ندارد. آنچه که از ابتدا برایش تلاش میشد حاصل شده است و غافلگیریِ پایانیای وجود ندارد. صرفن خواهر هم میخواهد با پدر حرف بزند و ایستادنش زیرِ باران روایت را بهسمتِ دایرهایشدن میبرد. تحولی یا تغییری در این میان اتفاق نمیافتد.
فیلم کوتاه تمارض
کارگردان: پیام اینالویی
ارزیابی: ۱ از ۵
تمارض اگر چه ایده یا داستانِ بدیعی را تعریف نمیکند، ولی اصلیترین ضربهاش را از زمانبندیِ نادرستِ شروعِ فیلم میخورد. فیلم در وضعیتِ فعلی، میخواهد بر تنهاییِ کاراکتر تأکید کند و به همین واسطه، توجیهی بر رفتارهای بچهگانهی این پیرمرد بیاورد. ولی این باعث شده است تا زمانِ زیادی از فیلم صرف شود؛ مرگِ همرزمِ قدیمی یا ایدهی همصحبتشدن با لولهکش یا راهندادنِ پیرمرد به بازیِ گفتوگو دربارهی ساختمان همگی ایدههای خوبیاند، اما زمانِ زیادی به آنها اختصاص پیدا میکند که ریتمِ فیلم را مخدوش میکنند. درواقع داستان از آنجایی آغاز میشود که دختر به خانه میآید و پیرمرد را به بیمارستان میبرد. تا اینجا نیمی از زمانِ فیلم سپری شده است. از اینجا به بعد نیز فیلم چندان خوب عمل نمیکند. اینکه پیرمرد میفهمد تمارضش باعث شده دخترش در کار توبیخ شود چه تحولی در او ایجاد میکند؟ هیچ! راهحلِ فیلم برای بحرانِ اصلیاش چیست؟ اینکه دختر بیشتر برای پدر وقت بگذارد! راهحلی که نیاز نبود خودِ کارگردان در نقشِ پزشکی قهرمان به دختر بگوید، زیرا بدیهیترین راه بود. جالب است که اسماعیل محرابی در هر دو فیلمی که در جشنواره داشت در حالِ نقشبازیکردن برای خانوادهی خود بود.
فیلم کوتاه پسر
کارگردان: سامان حسینپور
ارزیابی: ۲ از ۵
آنچه باعثِ فاصلهگرفتنِ من از فیلمِ حسینپور میشود ریتمِ تحمیلیِ فیلم است. درست است که داستان در روستایی میگذرد که شتابِ زندگی چندان در آن جایی ندارد، اما این ریتمِ آهسته و پُرمکث بر قوارهی داستان گشاد است. تعمدِ فیلمساز در دیالوگهای اندک یا سکوتهای زیادِ فیلم مشخص است؛ همانطور که میدانیم او قبلتر سابقهی نوشتنِ سناریوهای بیدیالوگ را نیز داشته و اصولن به این نوع سینما علاقهمند است. ولی این مسئله باعث میشود چندان نتوانیم به احساساتِ کاراکترها و انگیزهها یا بحرانهایشان نزدیک شویم و با آنها همذاتپنداری کنیم. نه چالشهای پسرِ تراجنسیتیِ فیلم را بهدرستی میفهمیم و نه حتا این را که تعصبِ مادر از کجا ناشی میشود و چرا دست از کشتنِ پسر میکِشد و نه اینکه چرا درنهایت او را میپذیرد.
فیلم کوتاه داروگ
کارگردان: اصغر لائی
ارزیابی: ۰ از ۵
داروگ فقط و فقط به معرفیِ موقعیتش میپردازد؛ همین! کارگری که پسرش در زندان و در خطرِ اعدام است دارد به درستکردنِ جایگاهِ اعدام کمک میکند تا بتواند به همین واسطه، از رئیسِ زندان تخفیف بگیرد. ایدهای که یادآورِ سرخپوست (نیما جاویدی) هم هست. تنها چیزی که فیلم در آن درست عمل کرده فضاسازیِ زندان، با آن بارانِ سیلآسا، است. نقشِ قورباغهی ابتدای فیلم و عنوانِ فیلم هم مشخص نمیشود.
فیلم کوتاه بی ا گودی
کارگردان: مصطفی اکبرزاده
ارزیابی: ۱ از ۵
ایدههای این فیلم دائمن تغییر میکنند و باعث میشوند پتانسیلهای هرکدامشان نیز به هدر برود. فیلم، بهواسطهی شکلِ رواییاش و آن رفتوبرگشتهای ابتدایی بینِ صحنهی مردهشویی و صحنهی بازجویی، نمیتواند بهدرستی ایدهی مرکزیاش را جا بیندازد و بعد از این صحنه نیز، که روندِ روایت خطی میشود، کمی طول میکشد تا مخاطب بتواند خود را با ریتمِ تازه آداپته کند. همهی اینها سبب میشوند تا فیلم فرصتهای زیادی را از دست بدهد. ضمنِ اینکه پایانبندیِ فیلم نیز درواقع سرهمبندی است و ایده و داستان را به سرانجامِ مشخصی نمیرساند. بی ا گودی یکی از پُرپتانسیلترین فیلمهای جشنواره بود که هم بهدلیل ایدهی طنزِ مرکزیاش ممتاز بود (در شرایطی که عملن با هیچ فیلمِ کمدیِ دیگری سروکار نداشتیم) و هم لحظههای خوبی را میساخت؛ اما این چندپارگی و عدمتمرکز باعث میشوند تا همهی این داشتهها تلف شوند.
فیلم کوتاه دچار
کارگردان: دانیال فروزش
ارزیابی: ۱/۵ از ۵
موضوعِ جالبِ فیلمِ دچار، روحانیای که درگیرِ افسردگی است، پرداختهای دیگری را طلب میکرد که فیلم متأسفانه بهسمتشان نمیرود. اینکه یک روحانی را در چنین موقعیتی قرار دهیم که بعد از دو سال درمان نیز بهتر نشود مستلزمِ این بود که حتمن و قطعن به نقشِ معنویت نیز در این میان اشاره شود ــ اینکه آموزههای دینی چه کمکی به این فرد در این جایگاه کرده یا نکرده است. چیزی که فیلم اصلن بهسراغش نمیرود. ضمنِ اینکه تقلیلدادنِ بحرانِ کاراکتر فقط و فقط به یک شکستِ عشقی و نپرداختن به چراییهای دیگر نیز از ضعفهای فیلمنامه است که باعث میشوند باورپذیریِ موقعیت کاهش پیدا کند. اما در این میان، باید به پایانبندیِ درخشانِ اثر اشاره کرد. جایی که روحانی به شهربازی میرود؛ استفادهای چندپهلو که هم به بروزِ احساسات کمک میکند، هم به دیالوگِ دکتر که میگفت «مثلِ پنجسالهها رفتار کن»، هم باعثِ مواجههی دوباره با زن میشود و هم مرد را در دستگاهی قرار میدهد که کنترلش با زن است! یک پایانِ درخشان برای فیلمی ازدسترفته.