بررسی فیلمهای جشنواره فیلم کوتاه تهران ۱۴۰۴ | نگاهی به ۵۷ فیلم بخش داستانی
یادداشتهایی مختصر بر تمام ۵۷ فیلم بخش داستانی جشنواره نوشتهام. در توضیحات برخی فیلمها، جزییات داستان هم فاش شده است. اگر نگران اسپویل هستید فقط به نمره ارزیابی توجه کنید و بعد از تماشای فیلم، یادداشت هر فیلم را بخوانید.
یادداشتهای مختصر درباره فیلمهای جشنواره فیلم کوتاه تهران ۱۴۰۴
فیلم کوتاه خداحافظ آشغال
کارگردان: بهرام و بهمن ارک
ارزیابی: ۳.۵ از ۵
از یک درد و دل مداوم برای شیر آب، هیولایی برساخته از زباله، با حال و هوایی گیرمودلتورویی، ناگهان از سینک ظرفشویی ظهور میکند تا به پیرزنی تنها مانده با احساسِ بیخاصیت بودن، معنایی دوباره ببخشد. جدای از طراحی خلاقانه این هیولا (تفالهگیر هویتی به چهره او داده و او قابلیت بلعیدن اشیایی مانند تلفن که هیچ ارتباطی برای پیرزن ایجاد نکرده را هم دارد)، کارکرد دو پهلویش که هم وحشتی گزنده از پیری و بیخاصیتی میدهد و هم بدل به همدم و شاگردی برای معلم سابق میشود تا دوباره به او معنا بخشد، از جذابیتهای این ایده است. در دل این همدم بودن و معنا بخشی، این قاعدهی متناقض و تلخ را هم در جهان فیلم مطرح میسازد که این بوی گند آشغال بود که همه را از حضور پیرزن باخبر کرد و او را از تنهایی بیرون آورد. وگرنه در پلان پایانی که خانه تمیز است، چه چیز نصیب پیرزن شده؟ باز هم تنهایی.
اگر در فیلم حیوان، ایدهی دستی که الگوی دست حیوان را به درستی تقلید کرده، یک قدم فراتر از غافلگیری پایانی بود، در اینجا نیز ایدههایی همچون نوشتن حروف روی دیوار و باد شدن پلاستیک روی بدن زن، پایانبندی فیلم را فراتر از یک وداع ساده میبرند. استحاله به حیوان، استحاله به آشغال و فضاسازی ترسناک فیلم پوست، دارند از برادران ارک ذهنیتی مولف گونه نیز میسازند. شاید تنها نگرانی این باشد که این ایده، آنچنان که باید منطبق بر مدیوم فیلم کوتاه نبود و قدری حسرت تماشای نسخه بلندی از آن، برجای میماند.
فیلم کوتاه و زندگی برای همه
کارگردان: محسن اصدقپور
ارزیابی: ۳ از ۵
محسن اصدقپور در کنار مریم بختیاریِ نویسنده (که فیلم بالا افتادن را در کارنامه دارد)، دارند سعی میکنند فضای کمتر تجربهشدهای را در فیلم کوتاه پیشنهاد بدهند: ساختن جهانی منحصر بهفرد و فانتزی در مدیوم کوتاه. ایدههایی فانتزی در دل فضاهایی درگیر با بروکراسی اداری که هم برایشان مرز خیال و واقعیت را حفظ میکند، هم وجه طناز و در عین حال باورپذیر آن را به همراه دارد و هم بستری برای کنایههای سیاسی میسازد. برای ساختن جهانی منحصر بهفرد و فانتزی، آن هم در بازه زمانی محدود، جزییات طراحی صحنه بسیار مهم میشود. اصدقپور به همراه تیم طراح صحنهاش، با همان طراحی جذابِ فضای اداری ابتدایی، مخاطب را به راحتی وارد فضای فیلم میکنند. از نوع مانیتورها گرفته تا پوشههای بایگانی، در کنار نورپردازی رویاگونه، همگی در خدمت همان تلفیق فانتزی و واقعیت هستند و مخاطب را آرام آرام به آن جهان وارد میکنند.
مهمترین چالش، بازهی میانه فیلمنامه است. ایدهی مجوز خودکشی به ایدهی داشتن یک دلتنگ توسعه مییابد اما قدری موقعیتهای رابطه کاراکتر اصلی با آن دوست دلتنگ به تکرار میافتد. مدام در دل دیالوگها، اسامی دوستان زیادی مطرح میشود که ذهن مخاطب را وارد پیش داستانهای اضافهای میکند. اما در نهایت، فیلمساز با تداعی عنصر موسیقی برای کاراکتر اصلی و ایده بستنی خوردن، به یک پایان قابل قبول برای جهان کوتاهی که ساخته میرسد. بیصبرانه منتظر تماشای فیلم بلندی از دل جهان فکری محسن اصدقپور (و حتی مریم بختیاری) هستم، چرا که جای خالی چنین پیشنهادی در سینمای بلند ایران هم احساس میشود.
فیلم کوتاه آدمک
کارگردان: سیاوش گرجستانی
ارزیابی: ۱ از ۵
فیلم آدمک، حادثه محرک اصلی و کلیدی خود را به نمایش نمیگذارد. اینکه ما صحنهی درگیری را ببینیم، به مراتب اثرگذارتر از ساختن آن حادثه با حجم دیالوگهای فراوان و گنگ است که در دادگاه از زبان کاراکترها گفته میشود. مخاطب به سختی و در زمانی کوتاه، باید بدون از دست دادن هیچ دیالوگی بفهمد دقیقا چه اتفاقی افتاده است! حال در عوضِ نمایش حادثه محرک، فیلمساز سعی دارد با ایجاد ابهامهایی همچون گریختن ابتدایی، و سربسته تعریف کردن ماجرا، مخاطبی که هنوز مسئله فیلم را جدی نگرفته است، به دنبال خود بکشاند. حال پس از کش و قوسهای فراوان، بعد از گذشت نیمی از فیلم، دو راهی پیش روی کاراکتر شکل میگیرد: بر سر شهادت دروغ ماندن، یا رفتن به زندان و فرستادن مادر به خانه سالمندان با گفتن حقیقت! کاراکتر تاکید زیادی دارد که مادرش به خانه سالمندان نرود و به نظر میرسد که مهمترین مسئلهی او برای جنگیدن هم همین موضوع است.
اما قوس شخصیتی و تصمیم نهایی، بهناگاه تنها با تماشای گریههای مادر شکل میگیرد! از تمام اینها که بگذریم، دیالوگ پایانی، همان یک ذره تاملی هم که مخاطب بر معنای فیلم دارد را از او میگیرد: «تو زندان آزادترم!». این را هم اضافه کنم که فیلم جواهری همچون تورج الوند را هم دارد که همه جا خوب است. در مجموع فیلم آدمک، با محدود شدن به یک موقعیت و نمایش حادثه محرک، میتوانست وقت خود منحصرا را صرف موقعیتِ فیلم کوتاهیاش کند. در حالی که نسخهی فعلی، بیشتری به تمرینی برای کارگردانی و گذار به فیلم بلند بدل شده است.
فیلم کوتاه بیرنگی
کارگردان: فرید نوری
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
پسری به نام آرمان گمشده است و ماموری به دنبال یافتن او و حقیقت. روند به گونهایست که از دل پرسوجوهای فراوانی که آن مامور از دوستان و هماتاقیهای آرمان میکند، باید تصوری درباره آرمان پیدا کنیم. اما دریغ بزرگ آن است که در چنین موقعیتی، نشانههایی همچون نقاشیها و گربهای به نام کافکا، فقط روی کاغذ جذابند و آنطور که باید، در خدمت بیان کاراکتر مرموز و بیرنگ آرمان نیستند. از سوی دیگر، اگرچه جنس بازی بازیگران و شیطنتی همچون یکی شدن صحبتهای مامور و دانشجو، سعی دارند فیلم را از فضای واقعگرای محض بیرون بکشند و مخاطب را آمادهی پذیرای یک ایدهی بیرون از واقعیت کنند، اما مقدمهی ابتداییِ طولانی با دکوپاژ واقعگرایانهاش، زمینهچینی درستی از ادامه فیلم نمیکنند.
استعارهی فیلم اما از هرچیزی جذابتر است؛ آرمان توانسته با بیرنگ شدن و در پی آن ناپدید شدنش، سربهسر سیستمی بگذارد که هیچ درکی از آرمان و امثال او ندارد. پایانبندی، قدرت آرمان و امثال او را، به بلعیدن سیستم هم پیوند میزند. یک عنصر غیر واقعی در دل تمام عناصر واقعی فیلم، توانسته ذهنیت جذاب فیلم بیرنگی را شکل دهد. اما یکدست نبودن دکوپاژ (و به تبع آن لحن فیلم)، عدم وجود ایدههایی جذاب همسطح با قدرت ایده بیرنگی و همینطور دیالوگنویسیهایی که چندان چیزی به رمز و راز فیلم نمیافزایند، موجب شده که بیرنگی بیشتر به تجربهای در حد ایده اولیه جذاب و پایانی جالب تقلیل یابد. اگرچه که بیصبرانه باید منتظر پختهتر شدن ذهنیت جذاب فیلمسازش بود.
فیلم کوتاه ذره
کارگردان: فردین انصاری
ارزیابی: ۲.۵ از ۵
به جرات میتوانم بگویم بهترین و عجیبترین ایدهای که در بین فیلمهای داستانی امسال دیدم، متعلق به فیلم ذره است. از آن ایدههاست که بهسادگی به قلمروی ذهنی هر نویسندهای نمیآید. ایدهی زنی که عاشقِ فردی (به بیان بهتر باید گفت عاشق موجود یا ماهیتی) شده است که بدون آنکه برای او هویتی بیرونی قائل باشد، او را در تمام وجود خود حس میکند. همواره او را در ذهن و احساسات خود حاضر میبیند. فیلم ذره، این ایده را با یک گام جذاب دیگر، توسعه میدهد. نمایی که شوهر سیتی اسکن مغز زن را میبیند، اسکلت جمجمهی دیگری هم (علاوه بر جمجمه زن) برای لحظاتی در عکس ظاهر میشود و دوباره با جمجمه زن یکی میشود. این توسعه ایده دقیقا متناسب است با عجیب بودن ایدهی ابتدایی. تمهید بصری استفاده از انعکاس آینه و شیشه در دل لوکیشنهای مختلف، با ایده محوری دوگانگی ماهیت زن، تناسب برقرار میکند.
دوربینِ آرام و نظاره گر فیلم هم، از لحن مرموز فیلم مراقبت میکند. اما از لحظهای که مرد افسار ادامه داستان را به دست میگیرد، هم جنس بازی بازیگرش و هم کنشهایش، آن لحن پیشین را مخدوش میکند. صحنهی گریه و زاری مرد، یا کنشی همچون تلاش برای دیدن فیلم سیتی اسکن زن ، ایده را توسعه نمیدهند. دریغ دیگری هم که دارم پایانبندی فیلم است. هرچقدر هم که تفاسیرِ مختلف از پایان نسبتا گنگ فیلم بیرون بکشیم، باز هم حس جمعشدنِ به یکبارهی آن ایده، به قوت خود باقیست. در چنین وضعیتی احساس میکنم کارگردان فیلم ذره هم باید نسخه بلند چنین ایدهای را بسازد. ذکر این نکته هم ضروری است که برتری بازیگر زن نسبت به مرد، توازن فیلم را از نیمه بعد بر هم میزند.
فیلم کوتاه دختر قاصدکها
کارگردان: آزاده مسیح زاده
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
مهمترین مسئلهای که با فیلم داشتم، بلاتکلیف بودن ردهسنی مخاطبان آن است. دیالوگهای بسیار ساده و تکبعدی میان بچههای فیلم، چندان اجازه نمیدهد که در ادامه لایههای استعاری فیلم و بدل شدن ناگهانی فضای کودکانه و معصومانه به بستر بازجویی را آنطور که باید جدی بگیریم. یکی از برگهای برنده فیلمهای ماندگار کانون پرورش فکری، نمایش کودکان و نوجوانانی بود که هر ردهسنی مختلف، میتوانست آنها را جدی بگیرد. پیچیدگی بهاندازهی نوجوان محوری فیلم مسافر (ساختهی عباس کیارستمی) و یا دونده (ساختهی امیر نادری)، از مصداقهای مهم این موضوع هستند. این در حالیست که در فیلم دختر قاصدکها، دیالوگهایی که در موقعیت کشمکش میان دختر و سایر پسرها نوشته شده، بسیار ساده و گویی برای مخاطبان همان ردهسنی نوشته شده است.
از سوی دیگر، به نظر میرسد فیلمساز گویی آنقدر روی دریافتهای استعاری این موقعیت حساب باز کرده است که روند پیشبرد داستان و دیالوگ نویسیها، ساده و سطحی از آب در آمده. قوس شخصیتی پسر بچهی رقیب هم در پایان، بیشتر برآمده از دست پنهان فیلمساز است تا رسیدن به درک درست از سوی خود کاراکتر. اما در کنار این موارد، از تمهیدات بصری فیلم به ویژه در لحظات تغییر لحن فضای معصومانه به فضایی شبیه به اعتراف اجباری، نمیتوان غافل شد.
فیلم کوتاه فروپاشی
کارگردان: هانی سلمانی
ارزیابی: ۱ از ۵
فیلم کوتاه فروپاشی مشخص نیست که آیا فیلمی درباره زنی است که از آینده بچه داشتن با شوهر نابالغش میترسد یا فیلمی درباره زنی است که در سیستمی ایدئولوژیک نمیتواند برای فیلمش سرمایهگذار پیدا کند؟ با یک درام مدرن و درونی از رابطه رو به فروپاشی یک زوج طرفیم یا با فیلمی درباره مصائب فیلمسازی؟ اگر قرار باشد که از همان بخش ابتدایی فیلم هم بپذیریم و باور کنیم که واقعا با زن نویسنده و کارگردان مستعدی طرفیم که نمیتواند به جایگاه لایق خود دستیابد، آن سکانس فیلم شده در خیال زن هم بسیار بیمنطق است و اجازه نمیدهد ما با زنی که واقعا مستعد باشد همذات پنداری کنیم. این سکانس بیشتر به مثابه آن است که گویی زن فقط از طریق فیلمنامه نوشتن، سعی دارد ترسهای خود را بیان کند. وگرنه حقیقتا فیلمساز یا نویسنده نیست.
پس از اتمام جلسه با تهیهکننده، مجدد فیلم دیگری از آینده این رابطه شروع میشود که فقط در بستر فیلم بلند میتواند ساخته و پرداخته شود. از سوی دیگر، مسئله فیلم نیز، نیاز به دانستن پیشینه آشنایی این زوج و همچنین شناخت ماهیت کاراکتر مرد را ایجاب میکند که باز هم راه به فیلم بلند میدهد. شواهد را که کنار هم بگذاریم، در مییابیم که فیلم فروپاشی از آن دست نمونههایی است که به نظر میرسد سازنده آن فقط برای پرواز به مدیوم بلند آن را ساخته.
فیلم کوتاه همسان
کارگردان: یوسف جوان آراسته
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
در گام اول باید بگویم که شیطنتهای فیلمساز را دریافت کردهام و برایم قابل تقدیر است. با یک فید به سیاهیِ طولانی (یادآور شیطنتهای جیم جارموشی) مسیر قصه را از تمام باورهای کلیشهای و اخلاقی رایج (همچون گذشت یا بخشش) جدا میکند و حاضر نیست به مخاطبش باج بدهد. پیرمرد و پسر به یک سفر تفریحی میروند تا واقعا پسر، پیرمرد را در ازای خسارت وارد آمده بر ماشینش کتک بزند. اما چند دریغ بزرگ موجب شده است که شیطنت فیلم آنطور که باید به مخاطب القا نشود. بازی بازیگر مرد متناسب با لحن شیطنتآمیز فیلم و حتی لحن بازی بازیگر پیرمرد نیست. برای لحظاتی یا بیش از حد جدیست یا بیش از حد شوخی.
در حالی که لحن فیلم باید بهگونهای باشد که تا انتها، ما میان شوخی بودن یا جدی بودن سرگردان بمانیم. به پایانبندی که میرسیم، برداشت همسانسازی حیوان و انسان، بیش از آنکه در راستای هجو بودن فیلم باشد، زیادی جدیست. گویی واقعا فیلمساز در صدد آن است که به همسانی فلسفی انسان و حیوان برسد! حال آنکه اساسا نامگذاری چنین فیلم شیطنتآمیزی نباید «همسان» باشد. بلکه اسم فیلم هم از ابتدا باید همان آدرسی را بدهد که فید به سیاهیِ طولانی میدهد. اگر قدری بیشتر پلانهای تاکید بر نگاه حیوانات، هنگام تقابل این مرد و پیرمرد (مثل اولین لحظهای که یک گاو در پس زمینهی مرد ناگهان پدیدار میشود) زمینهچینی میشدند، شاید موجب میشد که پایان فیلم هم چندان راه به برداشتهای جدی ندهد. به هر روی فیلم حقیقتا بر یک موقعیت کوتاه استوار شده و از ذهنیت جالب سازندهاش مشخص است که در آینده میتواند به نمونه کاملی از آنچه در جهانبینیاش دارد برسد.
فیلم کوتاه قارقالان
کارگردان: سید حمید کرمانی
ارزیابی: ۰.۵ از ۵
فیلم قارقالان از آن دست فیلمهاییست که تنها واکنش منفعلانه مخاطب را میطلبد. میان همذاتپنداری کردن با کاراکتر و آه و نالهی صرف برای او، تفاوت زیادیست. زنی که به او خبر فوت پدرش را دادهاند اما در میان راه بچهای را هم به دنیا میآورد، واکنشی جز: «آخی، خدا عمرش بده» از جانب مخاطب ندارد. چیدمانِ موقعیتهایی همچون مرگ پدر، به دنیا آوردن یک بچه و در نهایت آگاه شدن به حامله بودن خود کاراکتر اصلی (برداشت من این بود)، آنقدر ردپای فیلمساز را برای بیان این حرف قصار که: «مرگ و حسرت گذشته را بدل به تولد آینده و زیستن کن» عیان میکند که نمیتواند تاثیر موثری را بر مخاطب بگذارد. فیلم اما هرچه دارد به مدد فیلمبرداری آن است که نمیتوان ساده از کنارش گذشت. لحظهای که صدای پدر هم در ذهن کاراکتر اصلی شنیده میشود، لحظهی مهمی است. ای کاش سنگبنای تمام فیلم بر خلق همین لحظات بنا نهاده میشد.
فیلم کوتاه سرخ رگ
کارگردان: مهدی گنجی
ارزیابی: ۱ از ۵
مهمترین مشکل فیلم، روشن نبودن زاویه دید آن است. فیلم ابتدا با پدر در حمام شروع میشود که اساسا تمام حوادث بعدی پیرامون او شکل میگیرد. سپس زاویه دید تغییر کرده و بر دختری که به خواستگارش دروغ گفته متمرکز میشود. مجددا قدری فیلم به پیش میرود و ما تازه متوجه میشویم که اساسا زاویه دید اصلی، کاراکتر پسر بچه است! اینجاست که باز هم تعدد مسائل فیلمنامه، گریبان فیلم را میگیرد: آیا فیلمی درباره این پرسش میبینیم که چه میشود اگر فایده یک پدر برای خانواده این باشد که فقط بمیرد؟ یا فیلمی درباره پسربچهای میبینیم که میخواهد با نگاه متناقض و سنتی (حتی مذهبی) مادر و مادربزرگش مقابله کند و دوباره به پدرش هویت و حیات ببخشد؟ ابتدا و انتهای فیلم (به ویژه وقتی در انتها دوباره پدر به هوش میآید اما سکوت میکند) بر پرسش اول تکیه میکند و بخش عمدهی میانه فیلم بر پرسش دوم.
نوک پیکان این پرسش اخلاقی هم همچنان به سمت فیلم و فیلمساز است که چگونه اعضای خانواده حاضر شدند که پدر را در آن وضعیت در اتاق رها کنند و در عین حال پیش از این تصمیم، نگران حال او هم باشند! مادر و مادربزرگ را با دلایلی همچون مذهب و آبرو توجیه کنیم، مشخص نیست اساسا ذهنیت دختر درباره پدرش و بحران پیش آمده چیست؟ او که تا پیش از پایان فیلم گویی با اینکه پدر را به همان وضع رها کنند کنار آمده بود، ناراحتی پایانیاشدیگر باورپذیر نیست! ضمن اینکه باور این موضوع هم سخت است که تمام دلایل از قبیل، مذهبی بودن، رابطه جنسی دختر و پسر در شمال و دور بودن مسیر خانوادهی خواستگار، همگی بسیج شدهاند تا راهحل سادهای همچون به تعویق انداختن زمان خواستگاری به یک روز دیگر را کنار بگذاریم و فیلم به پیش برود! آن در آغوش گرفتن پایانی و شیرینِ پسربچه و پدر را هم تنها به شرطی درک میکردم که تکلیف فیلم با زاویه دیدش از ابتدا روشن میشد!
فیلم کوتاه در چشمان یک عاشق
کارگردان: رضا پردل
ارزیابی: ۲.۵ از ۵
فیلم به روایت یک عشق بیمارگونه میپردازد و متناسب با آن، ریتم فیلم هم به شکل ویژهای در تدوین، در خدمت بیان این حس و حال جنونآمیز است. از طراحی پلانها کاملا عیان است که این شکل از تدوین، از همان مرحله نگارش و اجرا طرحریزی شده است. ایدههایی همچون خراب کردن دندان برای ملاقات با دندانپزشک که در جزییاتشان هم روند دارند (ایده با خوردن شکلات شروع میشود و به خوردن یخ توسعه مییابد) به مدد بازی بسیار جذاب و همراهکننده شبنم دادخواه، توانستهاند همانطور که نام فیلم هم وعده میدهد، از چشمان یک عاشق، آن هم در عشقی یک طرفه، به ثمر بنشینند.
دریغهایی که درباره فیلم دارم آن است که ایده پیانو نواختن، هم بر این عشق یک طرفه و پرداخت آن، سایه انداخته است و هم بهسان ایدهای تحمیلی، ابتدا و انتهای فیلم را شکل داده. هرچقدر هم که با موتیفهایی همچون نواختن انگشتان بر پا در طول فیلم بر آن تاکید شود، باز هم نمیتواند مکملی موثر برای این رابطه عشقی عجیب باشد (پرداخت پیشینه این میل به موسیقی هم طبیعتا نیاز به مدیوم بلند دارد). در عوض، آنچه جای خالیاش بیش از هرچیز حس میشود، تمرکز بر ویژه شدن این رابطه به خصوص درباره کاراکتر دکتر است. قرارداد فیلم را مبنی بر یک عشق یک طرفه درک میکنم، اما برای همراهی حسی با کاراکتر اصلی و نزدیک شدن به تصورات عاشقانه او، طبیعتا نیاز است از همان ابتدا، دلایل ویژه شدن دندانپزشک را هم در چشمان این عاشق دریابیم. ایدهای همچون ماسک بتمن، حقیقتا تناسب زیادی با این ویژه شدن ندارد (ویژه شدنش را مرهون خود بتمن است!)
در نهایت باید گفت اگرچه سوپرایمپوزهای تصویر دختر و دندانپزشک حس و حال اروتیک را به لحاظ بصری القا میکنند، اما جای خالی دریافت روند تدریجی شکلگیری این عشق (علی رغم تمام محدودیتهای مدیوم کوتاه) و تامل و تمرکز بیشتر بر لحظات حسی (همچون تاکید بر نگاههای دختر در مطب دندانپزشکی) بسیار در فیلم حس میشود. اما در مجموع با یک تجربه فرمی جسورانه آن هم برای بیان حس و حالی عاشقانه و اروتیک با تمام محدودیتهایش طرف هستیم.
فیلم کوتاه تخطی
کارگردان: میکاییل دیانی
ارزیابی: ۰.۵ از ۵
پیش از هرچیز بگویم، که فیلم تخطی، از آن دست استثناهاییست که قبل از آنکه بحث فرم مطرح باشد، خطر مانیفست و جهانبینی فیلمساز مطرح است. نگرشِ آتش به اختیارِ مامور قانون برای زیر گرفتن فرد خفتگیر (در کنار فیلمبرداری از او و اظهار عجز مضحکانه کاراکتر خفتگیر در مقابل دوربین) نگرشی بهشدت غیراخلاقیست که با جنسِ دکوپاژِ قهرمانپرور فیلمساز، ستایش هم میشود! پیش از بحث فرمال، گاهی لازم است نسبتمان را با جهانبینی فیلمساز روشن کنیم.
درباب فرم فیلم هم باید گفت دقیقا در کجا و در چه لحظهای و با چه اتفاقی، شخصیتی که هم از سمت قانون تحت فشار بود، هم از سمت یکی از مراجعین مورد سرزنش قرار گرفت و هم مشکل مالی بابت یکی از چکهایش داشت، ناگهان تصمیم گرفت دچار چنین قوس شخصیتیای بشود و آن خفتگیر را این چنین به سزای اعمالش برساند؟ فیلمساز برای غافلگیری و به اصطلاح رودست زدن، مهمترین لحظات فیلم را به نمایش نمیگذارد. در پایان، تنها نمیتوانم از بازی خوب امیر نوروزی چشمپوشی کنم.
فیلم کوتاه شاه نامه
کارگردان: مجتبی زرینی
ارزیابی: ۲.۵ از ۵
چه میشود اگر در یک نمایش مدرسهای که قرار است یکی شاه، یکی وزیر، یکی دلقک و عدهای دیوانه باشند، مسیر به گونهای پیش برود که بچهها از فضای اجرای یک نمایش ساده خارج شده و نقشهایشان را جدی بگیرند؟ آنقدر جدی که وسوسهی شاه شدن با تمرکز قدرتش، جای هردغدغهی دیگری را در محیط آموزشی آن کلاس بگیرد. این ایدهی جذابیست که فیلم شاه نامه بر آن سوار شده است. در کنار این ایده، هدایت بازیگران نوجوان در کنار استعدادهای ذاتیشان و تمرکز بر جزییات میزانسن هم در شکل قرارگیری دانش آموزان در کلاس و هم در صحنه نمایش پایانی، از دیگر دستاوردهای فیلم است. دریغهایی که درباره فیلم دارم آن است که باتوجه به صحنهی پایانیِ بهت و حیرت معلمان و مسئولان مدرسه از تماشای وضعیت ظاهری دانشآموزان، چرا این تقابل (یا تضاد) از ابتدا آنطور که باید در شخصیت معلم و حتی فضای آموزشی زمینهچینی نمیشود؟ کاراکتر معلم طبیعتا میتوانست در تشدید این تضاد و شیوههای تربیتیاش، نقش پررنگتری داشته باشد تا غافلگیری پایانی، معنای بهتر پیدا کند.
از سوی دیگر، عناصری همچون زمینهچینی نمایش موتیفوار خلوت دختری که در صدد یافتن موقعیت شاه است در کنار طراحی صحنه و نورپردازی پرکنتراست صحنه نمایش در فصل پایانی، زمینهچینی هولناکتری انجام میدهند نسبت به کنشِ درگیری بر سر تاج که نهایتا رخ داد. به همین ترتیب، انتظار میرفت که در دل این متن استعاری، با پایان هولناکتری روبرو باشیم.
فیلم کوتاه آخرین نقش
کارگردان: سعید بیات
ارزیابی: نیم از ۵
اگرچه فیلم کوتاه آخرین نقش، روی کاغذ، سعی دارد به عشق جنونآسای پدری بازیگر ورود کند که زیستش تنها در بازیگری معنا مییابد (تاکید نام فیلم هم بر اهمیت این موضوع صحه میگذارد)، اما در این مسیر با کاراکترهای فرعی همچون دختری بازیگر و شوهرش که درگیر دعواهای کلیشهای میشوند و از مصائب مالی بازیگری صحبت میکنند، نشان میدهد که چیزی فراتر از همان گزاره ابتدای متن را ندارد و دستش بیش از حد خالیست. آوردن بازیگر توانمندی همچون صدف اسپهبدی هم نمیتواند خلا دراماتیزه کردن یک ایده را پر کند. فیلمساز از ابتدا تا انتها مخاطب را منتظر نگه میدارد تا با پایان سادهی از دست رفتن موقعیت ایفای نقش در فیلم اصغر فرهادی، تنها به ایجاد یک حس حسرتبرانگیز در مخاطب بسنده کند!
فیلم کوتاه دریچه
کارگردان: محمدابراهیم شهبازی
ارزیابی: ۲.۵ از ۵
قدرت فیلم هم بر طراحی صحنه جذابش، هم بر انتخاب بازیگر و گریم درست و صدالبته هم بر ایدهی خلاقانهاش استوار است. کاراکتر وقتی به این درک میرسد که بیش از آنکه جنگ او را بترساند، اخبار پیرامونش، او و همسایهاش را وحشتزده میکند، تصمیم میگیرد برای مقاومت در برابر این وضعیت، در دل مسیری عاشقانه، ذهنیت انتخابی خود را به قاب تلویزیون همسایهاش مخابره کند. بر کلید واژهی «ذهنیت» از این جهت تاکید میکنم چرا که اساسا شاکله فیلم و روند آشنایی مرد با زن همسایه، از ابتدا تا انتها (حتی اصرار او بر ندیدن زن) و همچنین شکل وحشتی که از جنگ به نمایش میگذارد، کاملا بر پایهی ذهنیات است. مهمترین عنصری هم که راه به تخیل و ذهنیت یافتن میدهد، عنصر صدا است که از طریق دریچه بدل به پل ارتباطی میشود. فیلمساز هم به درستی بر عنصر صدا در فیلم، به عنوان عنصری هم که حس و حال عاشقانه القا میکند و هم وحشت انفجار، حساب ویژهای باز کرده است.
فیلم اما به محض آنکه زن همسایه خانه را ترک میکند، هم در ایده و هم در جهانبینی بلاتکلیف است. شاید تعمدی هم بشود برای آن در نظر گرفت که به ناگاه خودِ کاراکتر اصلی نیز نمیداند که چگونه باید ادامه دهد، اما تا زمانی که به ایده آتشبس و امید به بازگشت آن زن به خانه برسیم، فیلم از ریتم میافتد. بر ایده یادداشت کردن کانالهای تلویزیون بر دیوار هم قدری بیش از حد درجا زده میشود. احساس میکنم فیلم میتوانست قدری با ایجاز بیشتر، به نمونه کوتاهتر و موثرتری بدل شود.
فیلم کوتاه گالیا
کارگردان: مصطفی رستمپور و عاطفه رضایان
ارزیابی: ۰ از ۵
فیلم نمونهی کاملی است از اینکه چگونه بدون اینکه جغرافیا بسازیم، ماهیت دقیق افراد غیرمسلمان حاضر در یک منطقه سنتی را به مخاطب بشناسانیم و اساسا روشن کنیم که به هرحال برای این آدمها چه چیزی مهم است، به چه باورهایی اعتقاد دارند و نگرانی اصلیشان چیست، اثری ارائه کنیم که برای هیچ کس (به جز سازندگان) اهمیتی نداشته باشد. ارجاعتان میدهم به یک دیالوگ از فیلم. زن از ابتدا نگران بود اگر کدخدا بفهمد که او گوسفند را ذبح کرده چه میشود. کدخدا وقتی شنید تقریبا چنین چیزی گفت: «اشکالی ندارد. به کسی چیزی نگویید».
فیلم کوتاه سلامون
کارگردان: کمیل ارجمندی
ارزیابی: ۱ از ۵
چگونه میشود زحمت زیادی کشید، خرج زیادی کرد، عوامل زیادی را در سر صحنه مدیریت کرد اما در مدیوم کوتاه موفق نبود. فیلم سلامون آنقدر پیش داستان دارد و آنقدر خط داستانیهای متنوعی را دنبال میکند که از همان روی کاغذ هم مشخص است که فیلم باید در مدیوم بلند ساخته شود. خط داستانی اصلی سلامون و باور بومی زنان منطقه به او (به گفته کدخدا، اینها عاشق شرف او شدند!) و پیش داستانی که ناخدا درباره سلامون تعریف میکند از یک سو، پیش داستان کاراکتر مرد که گویی بارش را آتش زدند و معشوقهاش را هم از دست داده از سوی دیگر، همگی میدهند که توضیح این موارد هرکدام یک پرده ۱۰ الی ۱۵ دقیقهای میطلبد.
آشفتگی عجیبی در دل فیلم است که هرچقدر تلاش کنید نمیتوانید بفهمید فیلم دقیقا به چه سمت و سویی میخواهد برود. در کنار این باور بومی شده، دکوپاژ فیلمساز در بسیاری از صحنهها نگاهی ابزاری به زنان دارد و هویتی برای آنها قائل نیست (صحنهای که مردِ محوری فیلم با آتش به آنها حمله میکند و زنان را به این و آن سو میپراند را به یاد بیاورید!). اساسا این زنان کیستند؟ چرا به این موجود علاقمندند؟
فیلم کوتاه اتاق کثیف
کارگردان: علی دارایی
ارزیابی: نیم از ۵
درباره فیلم کوتاه اتاق کثیف باید گفت که اساسا مدیوم زیر سوال است. کاملا دو کاراکتر اصلی میتوانند به سان دو کاراکتر یک داستان کوتاه، با هم از عقاید متفاوتشان سخن بگویند و در نهایت تصمیمشان را عملی کنند. آن هم وقتی قرار است که مخاطب تلاش زیادی کند تا از دل دیالوگها دقیقا بفهمد هر کدام از این زنهایی که دربارهشان حرف میزنند چه وضعیتی دارند و بچه باید به کدام یک برسد! با این همه، صحنهی پایانی، حس و حال فیلم را عوض میکند (البته اگر مخاطبی پای فیلم مانده باشد). به ناگاه بعد از این همه حرف زدن، موقع عمل فرا میرسد و عیار آن کسی که فقط ادعا میکند مشخص میشود. پایان جالب است اما همچنان برای مدیوم داستان!
فیلم کوتاه خواب سوم
کارگردان: محمدحسین نیکزاد
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
فیلم کوتاه خواب سوم، از آن دست فیلمهاییست که به لحاظ استعاری، آن مفهومی که به دنبالش است را به هرحال منتقل میکند. (حداقل من دریافتی سیاسی از آن دارم)، اما در لایهی اولیه، آنقدر پیچیده و بلاتکلیف پیش میرود و آنقدر آن خوابهایی که کاراکتر تعریف میکند غیرجذاب و نمادین هستند که مخاطب را خسته میکند. لحن متناقضی که علیرضا ثانیفر در پیش گرفته، به خوبی آدرس گذار از یک تراپیست یا مفسر خواب به یک بازجو را میدهد. لحظهای هم که کاراکتر بخشی از خواب را تحریف میکند، مشخص است که در پایان قرار است بازجو/تراپیست مچش را بگیرد. درجا زدن در خوابی که مدام آن فرد را میان دیوارها نشان میدهد یا به قول خودش فقط سایهها را میبیند نیز قدری خسته کننده میشود.
با این وجود، اگر این بستر روایی، فضایی را فراهم میکند که از تفسیر خواب به مفهوم ضمنی بازجویی برسیم، قابل احترام است. اما طبیعتا همه چیز استعاره نیست و استعاره باید لایهی بیرونیاش جذاب باشد تا به لایههای درونیاش هم توجه شود.
فیلم کوتاه لونا
کارگردان: مرتضی حکاکیان
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
برخلاف فضاسازی جذاب و بازی جالب پسربچه فیلم که راه به حال و هوایی مرموز و روانشناختی میدهد، سه خط داستانی مجزا در فیلم با هم رقابت میکنند! خط داستانی اول، عشق یکی از پرستاران به دکتر است، خط داستانی دوم رابطه دکتر با پسربچه است و خط داستانی سوم هم اساسا خود پسربچه است که لاکپشتی به همراه دارد.
مسئله فیلم کدام یک از آنهاست؟ پرداخت هرکدام یک پرده از فیلم بلند را میطلبد! به همین دلیل وقتی فشرده شود، ماحصل میشود یک سری روابط عجیب و غیرمنطقی که فقط ابهام ایجاد میکند. مثلا صحنه اروتیک معاشقه زن با دکتری که بدل به لاکپشت شده، در این وضعیتِ فشرده، عجیب و بیمنطق به نظر میرسد. چرا که اساسا قرارداد تبدیل شدن به لاکپشت، کارکرد آن، تضادش با فضای رئال فیلم و دریافت ناگهانی پرستار از این استحاله به لاکپشت، همگی نیاز به زمینهچینی برای شناساندنِ درست به مخاطب دارند که مدیوم کوتاه جوابگوی آن نیست. باز هم امیدوارم آقای حکاکیان نسخه بلند این ایده را بسازد. مشخص است که تبحر خوبی در خلق فضای متناسب با چنین ایدههایی دارد.
فیلم کوتاه بیست و یک
کارگردان: فرزاد رنجبر نظری
ارزیابی: ۲ از ۵
شاید فشرده کردن یک موقعیت بیست و یک روزه چالش مهم فیلم باشد که هست. در بخشی از میانه فیلم دیگر ضجههای پدر به تکرار میافتد. از سوی دیگر، پرسشهایی در پیش داستان وجود دارد که بر شروع داستان سایه میاندازند. چه اتفاقی افتاده که در این لحظه پدر تصمیم گرفته چنین کاری بکند؟ روزهای قبل چگونه بوده؟ این بدین معنا نیست که حتما نمایش داده شوند، بلکه میشود به نحوی ویژه بودن بازهای که فیلم در آن روایت میشود را چفتبندی کرد. از سوی دیگر، به مادری که غائب است زیاد ارجاع داده میشود. چگونه زنی است که این انگیزه را در مرد ایجاد کرده؟ اساسا نیاز است قبل از اینکه تلاش مرد و پسر برایمان معنا شود، به قدر وسع فیلم کوتاه، این خانواده را بشناسیم و پیشینهشان را تخیل کنیم.
اما از خلاهای پیش داستان که بگذریم، فیلم حقیقتا موقعیتی کوتاه دارد و از شروع پروسه ترک کردن تا پایان آن، به دوکاراکتر و خانه محدود میماند. جذابترین اتفاق فیلم بیست و یک، پایان خارج از انتظار است. فیلمساز در پایان، حساب خود را از نمونههای کلیشهایِ پایان خوش و انتظارات رایج جدا میکند و به پایانی واقعبینانهتر میرسد. هزینه اقدام پدر و همینطور ترک خانه به وسیلهی مادر را پسر میپردازد. نگاه خشمگین پسر در پایان فیلم، در حالی که به شکل استعاری یخها (بخوانید بار این زندگی) را بردوش میکشد، نشان میدهد که مسئله اعتیاد و ترک کردن به همین سادگی نیست. ضمن آنکه اگر فیلم با پایانِ خوشِ ترکِ پدر تمام میشد، فقط داستان آن خانواده تمام شده بود! حال آنکه نگاه خشمگین پسر میتواند به تمام مخاطبان فیلم که مشکلی شبیه به او دارند طعنه بزند. این پسر، همیشه آرام، ساکت و سازگار نخواهند ماند.
فیلم کوتاه سرود کلنل
کارگردان: سجاد مشتاق
ارزیابی: ۰.۵ از ۵
اگر عاشق پاول پاولیکوفسکی و فیلمهایش، ایدا و جنگ سرد، هستیم، دلیل بر فیلمسازی با سبک و سیاقی عین او نمیشود. پاولیکوفسکی آدمهایش را دل لهستان جنگ زده میشناسد و به مخاطب هم میشناساند. اما این نسبتِ تصویر، این لوکِ تصویری فیلم ایدا، آن پرستار با لباسی شبیه ایدا، و اساسا تمام آدمهای فیلم متعلق به کجا هستند؟ چه نسبتی با برهه تاریخیشان دارند؟ حتی خوانش استعاری هم در فیلم راه به جایی نمیبرد. اگر صرفا فرصتی فراهم شده است که فیلمساز بتواند فضایی شبیه به پاولیکوفسکی را تمرین کند، آری، موفق شده است. تقریبا در ردیفی که نشسته بودم، چندین نفر به محض دیدن رخ فیلم، نام این فیلمساز لهستانی را آوردند.
فیلم کوتاه متولد تهران
کارگردان: جواد حکمی
ارزیابی: ۰.۵ از ۵
جدای از آنکه در شکل روایت فیلم متولد تهران، عملا هیچ اتفاقی برای کاراکتر اصلی پیش نمیرود و او به عنوان کاراکتر محوری، کنار ایستاده تا دیگران کارهایش را انجام بدهند و از اساس میتوان گفت این نمونه نیز از آن دست نمونههاییست که دلیلی بر فیلم شدنش را نمییابیم (کاملا میتواند در یک داستان کوتاه روایت شود)، به یک دیالوگ کلیدی از فیلم شما را ارجاع میدهم و سخن را کوتاه میکنم. در پایان فیلم، وقتی که دختر سند ماشین، استشهاد نامه و به طور کلی تمام مدارک ضروری را در اختیار آن مرد میگذارد و از او میخواهد که ماشین را حتما به دختر تحویل بدهد، مرد در پاسخ میگوید: «خودت جای من بودی چیکار میکردی؟». برداشت من از این دیالوگ چنین است: «هرکس که مخاطب فیلم است، باید بپذیرد که اگر خودش را جای ایشان بگذارد، قطعا ماشین را بالا میکشد!» (خطرناک است اگر فیلمساز حقیقتا به دنبال انتقال چنین پیامی باشد!)
فیلم کوتاه خیلی خیلی دور و بسیار نزدیک
کارگردان: احمد حیدریان
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
فیلم خیلی خیلی دور و بسیار نزدیک، حسابِ زیادی روی تصور فانتزی یک برادر و خواهر خردسال، از مرگ پدر شهیدشان باز کرده است. بودجهی امکانات فنی آن را هم داشته که در یک صحنه جالب، به تصور فانتزی این بچهها هم عینیت ببخشد. پسر به هوا رفته و در جستجوی پدر، سرش را در میان ابرها فرو برده است. مشخصا این صحنه، غایتِ آن چیزی بوده که فیلمساز میخواسته به خاطرش این فیلم را بسازد. چرا که مشخصا بعد از آن، نمیتواند بیش از این ایدهاش را گسترش دهد و نهایتا ترحمی موقت را برای ذهنیت کودکانه این بچهها، از مخاطبان میخرد. اما برای خلق درام و پیشبرد آن، طبیعتا چنین ایده و پیرنگی، باید به یک درک بالغانه برای پسر و دختر منتهی شود (اصطلاحا مسیر فیلم باید پیرنگ بلوغ باشد). تا حدی ممکن است در پایانبندی فیلم به بلوغ فکر شده باشد اما ماحصل کار چندان نشان نمیدهد که این برادر و دختر، برای درک مفهوم مرگ آماده شده باشند. فیلم را عملا همان اجرای صحنه فانتزی و بازی دلچسب بچههای فیلم، سرپا نگهداشته است.
فیلم کوتاه تمارض
کارگردان: پیام اینالویی
ارزیابی: ۱ از ۵
فیلم تمارض بسیار دیر شروع میشود. وقتی هم شروع میشود و به نقطهای مناسب برای پایانبندی میرسد، فیلمسازش دیگر دست بردار نیست و فیلم را ادامه میدهد. مشخصا موقعیت ابتدایی فیلم باید به این ایده محدود شود که پدری تنهاست، دلش میخواهد با کسی حرف بزند اما مخاطبی نمییابد. دخترش هم به او سر نمیزند. دقت کنید که برای بیان همین چند گزاره، فیلمساز چه زمانی را هدر میدهد! پس از آنکه پدر با هر ترفندی سعی میکند دختر را به خانه بکشاند، در صحنهی کنار هم قرار گرفتن پدر و دختر در خودرو، ما مخاطبان به همراه پدر، قضاوتمان درباره دختر به چالش کشیده میشود. دختر آنچنان در وضعیتِ پرفشار کاری بوده که برای همین چند ساعت هم که به دنبال پدر آمده، از سوی مدیرش تحقیر میشود. فیلم در همین نقطه کاملا آمادهی آن است که به اتمام برسد و اثرگذار هم باشد. اما فیلمساز در حیرتِ تمام، فیلم را ادامه میدهد و دریافتی را که ما در همین نقطه از فیلم به دست آوردهایم، دقایقی بعد از دهان کاراکتر پدر، تحویلمان میدهد!
فیلم کوتاه پسر
کارگردان: سامان حسینپور
ارزیابی: ۲ از ۵
فیلم پسر در نگاه اول، از دو امتیاز ویژه بهره میبرد. امتیاز نخست انتخاب موضوع آن است که به نمایش یک کاراکتر ترنس در دل جامعهی سنتی کُرد زبان میپردازد. امتیاز دوم نیز، پرهیز از نمایش هرگونه واکنشهای پرخاشگرانه و کلیشهای از سوی اطرافیان به ویژه کاراکتر مادر است. چنین پرهیزی، اجازه داده تا در دل یک نگاه محترمانه، مخاطبان نیز همسو با مادر، با حلاجی کردن اتفاقی که رخ داده، ذره ذره به درک وضعیتی که مادر در آن قرار دارد و همچنین وضعیت فرزند ترنس برسند.
اما دریغ اصلی فیلم، عدم توسعهی مناسب این ایده و وضعیت است. ایدههایی همچون تصمیم به خفه کردن ترنس با گاز، بسیار ناشیانه و ناگهانی عمل میکند و تاثیر خود را نمیگذارد. از سوی دیگر، تاکید بیش از حد بر نگاه اطرافیان به این کاراکتر نیز، حسی از درجا زدن بر ایده اولیه القا میکند. مشخصا هیچ صحنهی ویژهای برای زمینهچینی در آغوش گرفتنِ پایانی مادر و فرزند ترنس وجود ندارد (اگرچه پایان مناسبی است و نشان از پذیرش مادر دارد). اما از یک نکته هم نمیتوان غافل شد. فیلمساز با تمام خلاهای گسترش ایدهاش، موفق شده کاراکتر ترنسی دوست داشتنی خلق کند.
فیلم کوتاه داروگ
کارگردان: اصغر لائی
ارزیابی: ۱ از ۵
نام فیلم طبیعتا آدرسی نمادین و استعاری به چنین سطری از نیما یوشیج میدهد: «قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟» حال اما به شکل طعنهآمیزی، صحنهی فیلم غرق در باران است. چنین تضادی در همان نگاه اول، برداشتی جالب را به ذهن متبادر میکند که باران رسیده است اما در وضعیت این آدمها و رستگاریشان، تغییری رخ نداده. فیلم انا هرگز به طور دراماتیک و دقیق، نمیتواند چنین برداشتی را القا کند. دو کارگر زندان در حالی که مشغول آمادهسازی سکوهایی برای اعدام هستند (در نگاه اول این ایده هم به ذهن میرسد که شاید این فضای نمادین، پوششی برای فیلمی در تقبیح اعدام است)، صحبتهای گنگی میکنند. یکی میگوید این سکو را انگلیسیها ساختهاند! کمی جلوتر صحبت از یک مراسم تشریفاتی میشود. بعد مدیر زندان به کارگران وعده پاداش میدهد. بعد صحبت از وعده آزاد کردن پسر یکی از این کارگران به میان میآید!
مشخص نیست اساسا در دل این فضای نمادین، کدام ایده و سرنخداستانی باید به وسیلهی مخاطب رهگیری شود؟ فیلم حقیقتا در دل این فضای نمادین، هیچ موقعیتی را گسترش نمیدهد. انتظار تماشای مراسم تشریفاتی وعده داده شده نیز، به انتظاری بیثمر بدل میشود. امیدوارم حداقل برداشت نمادینی که از فیلم داشتم و در ابتدا این یادداشت گفتم، درست بوده باشد. این یک امتیاز به دلیل همان برداشت و همچنین اجرای بصری فیلم است.
فیلم کوتاه بیگودی
کارگردان: مصطفی اکبرزاده
ارزیابی: ۱ از ۵
فیلمساز چگونه میتواند قدر ایده اولیهی کمدی خود، سندروم دست بیقرار یک مردهشور برای کتک زدن کچلها، را نداند و آنقدر به مسیرهای انحرافی برود و آنقدر موقعیت فیلم را به درازا بکشاند که پتانسیل آن ایده را هم هدر بدهد. این در حالیست که گروه بازیگری فیلم، از بازیگر نقش اصلی گرفته تا سایر بازیگران فیلم، همگی بامزه هستند و گهگاه نیز در دل دیالوگنویسی، همچون شوخی با دیالوگ فیلم جدایی، فیلمساز میتواند خندههایی نیز از مخاطب بگیرد. فیلم از همانجایی که به سراغ فلشبک میرود تا ریشه مشکل شخصیت اصلیاش را بیان کند، از مدیوم کوتاه خارج میشود. این در حالیست که آن ایده، به سان قرارداد فیلم کوتاه، از همان ابتدا برای مخاطبان کاملا پذیرفته شده بود.
فیلم کوتاه دچار
کارگردان: دانیال نوروش
ارزیابی: ۱ از ۵
یک روحانی، عاشق دختری است که ظاهرا آن دختر او را به خاطر لباس روحانیتش نپذیرفته! بعد در نقطهای از فیلم ما میبینیم که آن دختر همراه یک روحانی دیگر است! حال آنچه این میان را پر کرده است، فقط تنهایی کشیدنِ روحانی و قهر کردن با مسجد و حوزه است. اساسا این کاراکتر محوری کیست؟ چه جور روحانیای است؟ ماجرای عشقیاش چه بوده؟ آن دختر کیست؟ چرا پیشنهاد رابطه با این روحانی را رد کرده و بعد به نظر با یک روحانی دیگر مراوده دارد؟ نگاه آن دختر به رابطه چیست؟ فیلمساز به هیچ کدام از اینها پاسخ نمیدهد. حتی اگر پاسخ هم بدهد، طبیعتا با این همه پرسش مبهمی که ایجاد کرده، به فیلم بلند راه مییابد.
با این همه، فیلم ناگهان پایانی را پیش روی ما میگذارد که اساسا حیرت میکنیم، چرا فیلمساز هر آنچیزی که تا قبل از این صحنه را به ما نشان داده دور نریخته است و از ابتدا با چنین فضایی پیش نرفته! حقیقتا این پایان در ذهنم میماند: این روحانی در شهرِ بازی، از همان معشوقه که مسئول فروش بلیت است، یک بلیت میخرد و در یک وسیلهی بازیِ هیجانی، مینشیند و فریاد میزند تا به نظر از پوستهی کرخت و محدود کنندهی خود قدری بیرون بیاید...
فیلم کوتاه ماه پنه
کارگردان: مهسا احمدزاده
ارزیابی: ۱ از ۵
پس از یک مقدمهی طولانی و متناسب با فیلم بلند، دختربچهای با کمک برادرش، سوار بر اتوبوس میشود تا به دیدار مادر واقعیاش برود. در دلِ مسیر، داستان فرعیِ بیحاصلی را هم با یک زن غریبه که به او برای سوار شدن به اتوبوس کمک کرده است، پشت سر میگذارد. به محض رسیدن به آن مکان، در دل هزاران پرسش پیش آمده برای مخاطبان درباره پیشینه این دختر و مادرش، او با دیدن شکم برآمدهی مادر، تمام امیدهایش نقش برآب میشود. ایدهی سفر ادیسهوار دختر برای شناخت هویت واقعی خود ایدهی جذابیست. پایانی که حاصل پیرنگ بلوغ دختر است (اشکها هم این بلوغ و دریافت تازه را تاکید میکنند) نیز پایان قابل قبولیست. اما میانه کشدار فیلم با آن همه پرسش رها شده و نیازمندِ پیشداستان، فیلم چندان موفقی را ارائه نمیدهد.
فیلم کوتاه خان بابا
کارگردان: علیرضا محمدی
ارزیابی: ۰.۵ از ۵
اگر کل روایت فیلم را به سان یک داستان کوتاه خوانده بودیم، اثرگذاری اقدام خانبابا و تخیل کاراکتر او (کما اینکه در فیلم هم تخیل کاراکتر او به ما واگذار شده) نیز بهینهتر انجام میشد. کاراکتر اصلی هم به زحمت نمیافتاد که این مسیر طولانی را در جستجوی خانواده خان بابا برود و بدون هیچ کنشی صرفا خبری را به آنها برساند. از سوی دیگر، فیلم میتوانست در خلق یک غرب وحشی بومی شده، از سرزمینی که در آن سیگار گیر نمیآید، به اثری به مراتب جذابتر دست یابد. موتیف دیالوگِ «سیگار نداری؟» هم مرا یاد موتیف دیالوگ «تنباکو داری؟» در فیلم مرد مرده جیم جارموش انداخت. این نیم امتیاز را هم تنها به خاطر همین ذهنیت و همچنین پلانی که هر سه کاراکتر، در نزدیک صبح و وقت اعدام، در دل نورپردازی مرموز آن صحنه بیدار ماندهاند، میدهم.
فیلم کوتاه پلاک ۱۳۵۱
کارگردان: مجید عیدان
ارزیابی: ۲ از ۵
فیلمساز گام به یک مسیر جسورانه میگذارد که تقریبا نمونههای بسیار کمی در سالهای پیشین جشنواره از آن سراغ داریم: فیلمسازی در مدیوم کوتاه آن هم بدون دیالوگ! تقابل کاراکتری از جنس فضای فیلم خون به پا خواهد شد (اثر پل تامس اندرسون) اما بومی شدهاش، که در زیر درختان نخل زمیناش، نفت مییابد. همه چیز برای یک فیلم کوتاه جمع و جور بر اساس تقابل یک فرد با سیستم مهیا بود اما زمینهچینی طولانی و صد البته پایانبندی بد، اجازه نداد این اتفاق رخ دهد. فیلم میتوانست با تمرکز دقیق و محدود کردن موقعیت تقابل کاراکتر با اداره حفاری، پس از آتش گرفتن خانه او، طغیانی تماشایی را به تصویر بکشد. وگرنه اینکه کاراکتر خوابش ببرد و بعد هم به نظر مشغول فرار شود، مسیری ناامید کننده است.
فیلم کوتاه آواز نهنگ شکارچی
کارگردان: آرمین یوسفنژاد
ارزیابی: ۰.۵ از ۵
چگونه فیلمی بسازیم که فیلمبرداری و جنس تصاویرش در سطح فیلمهای هنری اروپایی باشد، اما سرِ سوزنی از منظر روایت، منطق کاراکترها و شفاف کردن زاویه دید (بین نقطه دید پسر و پدر شدیدا بلاتکلیف است)، اصولی عمل نکند. اساسا هیچ درکی از رابطه این پدر و پسر نمییابیم. پس از ناپدید شدن پسر، وقتی پدر نمیتواند سن درست او را بگوید، شائبهی رابطهی خونی این پدر و پسر هم به ذهن میآید که این خود داستان دیگریست (اگر چنین تصوری درست باشد). پیشنهاد دوستانه من به فیلمساز این است که حال که چنین امکاناتی برای تولید فیلم میتواند فراهم کند، تمام تمرکزش را بر جذب یک فیلمنامه خوب بگذارد.
فیلم کوتاه انار
کارگردان: مهرداد جلالی
ارزیابی: ۳ از ۵
دلچسبترین دستاور فیلم انار، رسیدن به یک بستر موجز از دل هزاران شاخ و برگ اضافه داستانش است. کاملا مشخص است که فیلمساز، بسیار حسابشده، برههای از این اتفاق را برگزیده که بتواند در یک زمان استاندارد آن را مدیریت کند و شوک پایانی و موثر خود را هم ارائه دهد. سکانس پایانی فیلم که موقعیت رستوران را به یک سکانس بازجویی برای کشف راز تغییر میدهد، با بازیِ درخشان و کارگردانی شدهی پسربچهی فیلم، حقیقتا در یاد میماند. موقعیتی که مادرِ غائب در فیلم را، ناگهان در ذهن همه مخاطبان احضار میکند. فیلمساز با نقطهنظری نظارهگر، کاملا در خدمت روایتِ فیلم کارگردانی میکند و قصه را پیش میبرد.
دریغهایی که درباره فیلم دارم آن است که هرچقدر که در پیش داستان، به تخیلِ وقایعِ رخ داده فکر میکنم، چندان برایم قابل هضم نیست که این مرگِ موش به عنوان وسیلهای که پدر را از بین برده، همچنان در دسترس پسر باشد. در کنار آن، ایدهی گلدانی که برگهایش را برچسب زدهاند و نمودِ جذابی از غیاب مادر است نیز، آنطور که باید پرداخت نمیشود. مثلا اگر اقدامی برای گرفتن گلدان از پسر انجام میشد چه اتفاقی میافتاد؟ طبیعتا هر واکنشی که پسر انجام میداد، ما را به شناخت عمیقتر او و همچنین پیوندش با گلدان، بیشتر نزدیک میکرد. انتخاب مریم بوبانی نیز برای ایفای نقش مادربزرگ، انتخاب بسیار درستیست.
فیلم کوتاه مو
کارگردان: مهرگان نعمتی دیمان
ارزیابی: ۱ از ۵
میدانم که از دستاورد اجرایی فیلم نمیتوان به سادگی گذشت. اما پرسش مهمی که فیلم کوتاه مو را به چالش میکشد این است که در نهایت مخاطب باید از این همه اجرای مفصل در میزانسن، چه حس و حالی را دریافت کند؟ آیا فیلم مو فیلمی درباره یک قاتل زنجیرهایست؟ با حس و حال و لحنی از جنس موسیو وردوی چاپلین؟ پس چرا از ابتدا چنین قراردادی نمیگذارد؟ یا طبق قراردادهای فراوانش، دوست دارد یک ماکیومنتری (مستند ساختگی) هم باشد که در این صورت برهمکنش لحن مصاحبهها با لحن قصه گویِ راوی و اتفاقات فیلم، ماحصلی از جنس ماکیومنتری نمیدهد! رابطه عاشقانه سلمان و نگار هم ما را به جمعبندی یک تجربهی فرمال عاشقانه نمیرساند. در نهایت فیلم صرفا یادآور یک تجربهی فرمی شبیه به نمونههای مدیوم بلندش، یعن فیلم مسخره باز (ساختهی همایون غنیزاده) است.
فیلم کوتاه اسپایدرمرد
کارگردان: حسین ذوالفقاری
ارزیابی: ۱ از ۵
اگرچه صحنهی افتتاحیه فیلم، با ما قرارداد سرخوشانه و هجوآمیزی میگذارد که حقیقتا دلنشین هم است. اما انتظار نداشتم که فیلم میان داستان پسری که از فرط ناموفق بودن در جذب دخترها میخواهد خودکشی کند، یا فیلمی که میخواهد با اسپایدرمن شوخی کند، سرگردان باشد. در مسیر دیالوگها، به دیالوگ «پیتر آق منگول» خندیدم اما انتظار نداشتم دیالوگها به سطح شوخیهای جنسی همچون «شدی» تقلیل یابند. ذهنیت فیلمساز جالب است و شوخیهای خوبی هم طراحی میکند. اما ای کاش در تجربهای دیگر، از ابتدا تکلیفش را با مسئله و فضای حاکم بر فیلمش روشن کند. مثلا این دو کاراکتر با توهمها و فانتزیهایی که دارند، متعلق به یک فضای هپروتیاند که از ابتدا باید قراردادش با مخاطب گذاشته شود تا بدانیم در این مسیر چه چیزی را جدی بگیریم و چه چیزی را جدی نگیریم! چه چیزی فانتزی است و چه چیز رئال! در چنین وضعیتی، درک پایانِ جالب فیلم هم میتوانست بهتر صورت بگیرد.
فیلم کوتاه مرخصی
کارگردان: مرتضی رشیدی
ارزیابی: ۰.۵ از ۵
فردی در حال حاضر سِمَت سرپرستی یک بخش را دارد. بدین معنا که قطعا تجریبات زیادی داشته و مدتهاست که در حوزه خود و حتی با محل کار خود همکاری داشته است. چطور میتوان مخاطب این فیلم را قانع کرد که مسئلهای همچون چالشِ بیان درخواست مرخصی از سوی کاراکتر اصلی فیلم را چالشی مهم و درگیر کننده در نظر بگیرد! در صحنهای هم که مدیر و منشِ ظاهریاش را میبینیم، به نظر میرسد درخواست مرخصی از او، آن هم وقتی سِمَت سرپرست را در شرکتش داری، یکی از سادهترین کارها باشد. شاید تنها قدری القای اتمسفری کرخت در دل فضایی صنعتی آن هم با بازی بهزاد دورانی، موجب شود که به فیلم صفر ندهیم.
فیلم کوتاه تیتان
کارگردان: هادی رضایتی
ارزیابی: ۳ از ۵
در ادامهی تجربهی قبلی فیلمساز، یعنی فیلم کوتاه آژه، فیلم کوتاه تیتان هم به تجربهی بصری دلچسبی بدل شده است. اما فیلم فقط بر جذابیت بصریاش تکیه ندارد. در ساختار رواییاش نیز بر یک باور فولکلور با عنوان «سه شولونه» تمرکز دارد که اهالی نباید سه روز اول زمستان را از خانه بیرون بیایند. اگر بیایند، تیتان از آنها قربانی میگیرد. به سنت فیلم آژه، در اینجا نیز یک راوی با گویش تالشی و جنس صدایی درگیرکننده و متناسب با فضای روایت این افسانه، به پیشبرد داستان کمک میکند. فیلمساز اما قدری سخت مخاطب را متوجه خطر و مسئلهای فیلم میکند. تقابل پسربچهای که به این باور فولکلور اعتقاد ندارد با اهالی روستا که در خانههایشان پنهان شدند، شسته و رفته پیش نمیرود. گویی تنها در شوک پایانیست که تازه مفهوم قربانی و ترسناک بودن این باور خرافی به مخاطب القا میشود. هادی رضایتی اگر قدری از این گنگ روایت کردن افسانهها پرهیز کند و با درگیر کردن سریعِ مخاطب با مسئله فیلم، بتواند همراهی آنها (به ویژه همراهی حسی) را از ابتدا داشته باشد، ماحصل ترکیبی بسیار کم نقص خواهد بود.
فیلم کوتاه رنگها همه سیاه هستند
کارگردان: مهیار میرپادیاب
ارزیابی: ۱ از ۵
چه میشود اگر زن و شوهری که در آستانهی سفر به خارج از کشور هستند، ناگهان مرد متوجه خیانت همسرش شود؟ ایده روی کاغذ جذاب است و با یک پرداخت درست میتوانست در یک موقعیت فشرده برای فیلم کوتاه جمع و جور شود. اما لو رفتن این خیانت به وسیلهی نقاشی آن هم در آن موقعیت به خصوص، باورپذیر نیست و تخیل ما از پیشینهی این زوج را دچار مشکل میکند. مرد از علایق و کارهای همسرش قطعا باخبر بوده است. این نگاه محدود کننده و شکاک، چرا درست در این موقعیت باید رخ دهد (دلیل جز ردپای تحمیلی فیلمساز ندارد). چرا نقاشیهایی که همه جا ردپایش است، الان باید دیده شود؟ از آن گذشته، زن و مردی که متهم به خیانت شدهاند، آنقدر ساده و حسابشده از این مخمصه بیرون میآیند و همچنین آنقدر شوهر زن زود خلع سلاح میشود که به نظر نمیرسد با خاموش کردن سیگار بر آن نقاشی، به پایانی قابل قبول برای مدیوم کوتاه رسیده باشیم. حسی از نیمه رها شدن فیلم، کاملا به مخاطب القا میشود.
البته که نیت فیلمساز را درک میکنم. فیلمساز در پایان، بر یک تردید دراز مدت در ذهن مرد تاکید میکند که این رابطه را شاید دیگر مثل روز اول نکند. اما چنین پایانی قطعا نیاز به پرداخت زن و شوهری دارد که یا تا پیش از آن خیلی از هم مطمئن بودند و یا بسیار شکاک! در حالی که مرد جوری به نقاشیهای زن اتهام میزند که اساسا این سوال مطرح میشود که اینها از اول با چه انگیزهای با هم ازدواج کردهاند؟ قطعا فیلمساز برای این موارد در پیش داستان فکرهایی کرده است اما باید بهگونهای در مسیر فیلم، پیشینه این زوج به ما و تخیلمان القا میشد که متاسفانه نشده است.
فیلم کوتاه پیامبر
کارگردان: احسان عابدنیا
ارزیابی: ۲ از ۵
ایدهی پخش قطعه «کعبه» معین در پایانبندی، در کنار دیالوگهایی که برای کشمکش میان روحانی و راننده نوشته شده، به همراه بازی همسانِ گروه بازیگران فیلم، تجربه راضیکنندهای را برای مخاطبان رقم خواهد زد. اما در صحنهی نزدیک به پایان فیلم، جایی که روحانی برای اعلام خبر شهادت به در خانهی خانوادهی حقیقی شهید میرود، چندان منطقی نیست که نتواند این خبر را اعلام کند (چرا که در سکانس اول این موضوع را راحت بیان کرد). این اقدام بیشتر در راستای القای ایدئولوژی فیلم است که میخواهد غرور روحانی فیلم را هرطور شده خدشهدار کند، نه برآمده از زمینهچینیِ ابتدایی از کاراکتر. این را هم باید گفت که حرف فیلم، حرف تازهای نیست و از همان سکانس بامزهی ملاقات با خانوادهی اشتباهی، پرواضخ است که فیلم میخواهد چه حرفی بزند. اما تماشای همین نسخه کوتاه، به مراتب اثرگذارتر از بسیاری از نسخههای پیشین (همچون اخراجیها) از آب در آمده است.
فیلم کوتاه میان دو حرف
کارگردان: صورح واحه
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
فیلم کوتاه میان دو حرف، اگرچه متناسب با نقل قول دیوید وارک گریفیث، زیباییِ وزش باد در میان برگهای درختان را به تصویر میکشد و درختِ تداعی کنندهی چشماندازی در مه از تئو آنجلوپولوس (و شاید درختِ کیارستمی) را هم در محوریت سفرِ یک پدر و دختر برای مرور خاطرات و بازیابی عکسی از گذشته قرار داده است، اما مقدمهچینی طولانی و مکثهای بیش از اندازه بر پرسههای این پدر و دختر، فیلم را از مدیوم کوتاه بیرون میبرد. اشکهایی که پدر میریزد، با خود پیشینهای به همراه دارد که مخاطبِ فیلم از آن آگاه نیست. این عدم آگاهی، طبیعتا همذات پنداری موثر را هم به همراه نمیآورد. از سوی دیگر فرصتی هم برای بیان گذشته این و پدر و دختر و خاطراتشان از مادر در مدیوم کوتاه فراهم نیست. یک عکس یادگاری هم قدرت آن را ندارد که پیشینه این فقدان را در ذهنمان بسازد. نتیجه میشود آنکه اساسا مخاطب از خود میپرسد در دل این برداشتهای بلند و در جستجوی خاطراتی که فقط کاراکترها و سازنده فیلم از آن باخبر هستند، باید چه چیزی را دنبال کنم؟
فیلمساز اگرچه در اجرای فضاسازی خیالانگیزاش، قدری موفق است اما فراتر از آن پیش نمیرود. با این همه باید اعتراف کنم پایانبندی فیلم در یادم میماند. پس از رهایی یافتن از جستجویی که به تکرار افتاده بود، ناگهان زنی را در دل درخت مییابیم. چهرهای مرموز با موهایی بلند و رها که به چشمانمان زل زده است (قاعدتا یا جوانی دختر است یا حتی مادر!). بعد از دیدن این پایانبندی، افسوس بزرگی داشتم که چرا فیلمساز از ابتدا ما را آنطور که باید، چشمانتظار تماشای این زن نمیکند!
فیلم کوتاه ماقبل تاریخ
کارگردان: آرمین اعتمادی
ارزیابی: ۳ از ۵
اگر دریافت این موضوع که ما در دل رویاهای یک کاراکتر سیر میکنیم، بدل به عنصری غافلگیرکننده در فیلم قبلی آرمین اعتمادی، رویای نیمهجان، شده بود، در فیلم جدیدش، ماقبل تاریخ، دغدغهی سیالیت او میان خیال و واقعیت، از همان ابتدا عیان است. وسواس همیشگیِ او بر طراحی صحنه، اینبار هم کمک کرده است تا به مدد آن، احساس معلق بودن زنی گرفتار در سوگ و خاطرات برجای مانده از آن به خوبی القا شود. در کنار تلفیق مداوم فضاهای فیلم، روایت داستان نیز به شکلی پازل گونه تکمیل میشود. کنار هم قراردادن المانهایی همچون، قاب عکس شوهر، تماشای دوچرخهسواری او در پسزمینه، حیوانی به اصطلاح ماقبل تاریخ، تصادف احتمالی با حیوان، اجرای تئاتر و دیالوگی خطاب به مینا: «گریه کن!»، رفتهرفته شرح آنچه بر مینا گذشته است را کامل میکند.
جدای از کارگردانی خوب آرمین اعتمادی و بازی تاثیرگذار آلاهه بخشی، دریغ بزرگی که درباره فیلم داشتم، تقلیل دادن موضوع به دست و پنجهنرم کردن با یک فقدان است. چرا که ایدهی فقدان نیز، تقریبا در میانهی فیلم کاملا عیان میشود. واکنش مخاطب هم در چنین وضعیتی تنها به ترحم برای شخصیت اصلی محدود میشود. نامی همچون «ماقبل تاریخ» انتظار ایجاد لایههای عمیقتری را پیش از تماشای فیلم در ذهنم ایجاد کرد. همچنین سکانس گفتوگوی مینا و خواهر سهراب در ماشین نیز، لحنی متناسب با سایر لحظات سیال فیلم ندارد و به ناگاه ما را از آن جهان به کلی بیرون میآورد. اما در مجموع، فیلم ماقبل تاریخ، یک تجربه ارزشمند فرمیست چه در سیر روایت و چه در القای فضایی معلق میان عینیت و واقعیت که رنجی را بر کاراکتر مینا تحمیل کرده است. رنجی که مینا برای رهایی از آن، آن را بدل به یک نمایش میکند.
فیلم کوتاه زیر همین سقف
کارگردان: کیان حجازی
ارزیابی: ۱ از ۵
رفتن به سراغ ساختن یک فیلم کوتاه ترسناک و تجربه کردن قراردادهای آن، به خودیِ خود قابل تقدیر است و نیاز به حمایت دارد. اما مسئلهی مهمتر آن است که فراتر از تجربه و آزمون و خطا، پیش از هرچیز باید به دریافتی عمیق از ماهیت هیولا و عنصر وحشتزای فیلم رسید که چهبسا بومی شده هم باشد. وگرنه تلفیق ناهمگون ارجاع به آیاتی از سوره فلق، کهن الگوی خانهی نفرین شده، کهن الگوی ارواح سرگردان در یک خانه و ردپای عروسکهای شیطانی آن هم در دل نایکدستی لحن فیلم که برای لحظاتی ما را به کلی از فضای وحشت بیرون میآورد، نمیتواند ترسی موثر خلق کند.
ضمن آنکه فیلم دیر شروع میشود و در لحظهای که کاراکتر متوجه میشود همسایهای در کار نیست، راه به فیلم بلند و تقابلی مفصلتر با ارواح میدهد. صدای پایانی فیلم هم که میگوید: «پس تو منو میبینی» نیز بسیار کودکانه است و ترسی ایجاد نمیکند. نقطه قوت فیلم اما در طراحی صحنه زیرزمین و حرکات دوربین آن سکانس است.
فیلم کوتاه چشم بسته
کارگردان: حمید یوسفی
ارزیابی: نیم از ۵
فیلم در ابتدا با پنهای شلاقی، قرارداد لحن کمیک میگذارد. جنس بازیها هم همین را میگویند. اما به ناگاه این قرارداد کمیک، با درگیری پدر و دختر و حادثهای که برای بینایی پدر رخ میدهد، به شکل ناشیانهای جدی میشود. دیگر از آن جا به بعد هرگز مشخص نیست که فیلم چه لحنی دارد. همچنین مشخص نیست که مخاطب باید در قبال حادثهی عجیب فیلم و همچنین ملغمهای از معضلات واقعگرای برآمده از دل مملکت، چه واکنشی داشته باشد.
همچنین اساسا مشخص نیست که مسئله فیلم چیست؟ تقابل کلیشهای پدر سنتی و مذهبی با دخترِ امروزی؟ نابینایی عجیب پدر؟ پولهایی که پدر از مردم گرفته و در بورس به باد داده؟ مواجهه با موقعیت کمیک برق رفتن و صلوات فرستادن؟ نگاهی هجوگونه به رسانه متناسب با اخبارهای اقتصادی و تورم؟ همهی اینها در مدیوم کوتاه؟ فیلمساز باید پیش از هرچیز تصمیمش را درباره مسئله فیلمنامه بگیرد و لحن متناسب با آن را هم انتخاب کند.
فیلم کوتاه پایان این جهان
کارگردان: شیوا غلامیان
ارزیابی: ۱ از ۵
بعید میدانم مشکل بچههایی که در آن مدرسهی نسبتا کم امکانات (با استناد به نمایی که نشان داده میشود) درس میخوانند و احتمالا با شرایط زیستی دشواری که دستوپنجه نرم میکنند، با یک دست تکان دادن ساده از سوی مسافران قطار، حل شود! کافیست از خودمان بپرسیم اگر از فردای همان روز، دیگر مسافری دست تکان ندهد چه میشود؟ بچههایی که در همان پلان ابتدایی میبینیم که دست به سنگ میبرند، بالغتر از این حرفها هستند. مسئله دست تکان دادن، طبیعتا باید با برداشتی استعاری همراه شود. معنای دست تکان دادن، در لفافه باید همان معنای توجه کردن را داشته باشد. یعنی ای کاش کسی به این بچهها توجهی کند. اما فیلمساز آنقدر روی مسئله دست تکان دادن تمرکز میکند که موجب میشود هم درک و دریافت آن بچهها دست کم گرفته شود و هم موضوع برای مخاطب، بسیار سادهتر از چیزی که مد نظر فیلمساز است جلوه کند. (بیان تجربه برای فیلمساز: شخصا شنیدم که در سالن بعد از پایان فیلم، عدهای به هم میگفتند خیلی ساده بود!)
دیالوگی هم که به صورت تصنعی در دهان معلم گذاشته شده که میگوید: «این پایان دنیاست دیگه» در راستای همان تاکید بیش از حد و تصعنی فیلمساز عمل میکند که با این دیالوگ، ردپای او هم در فیلم دیده میشود. همانطور که ردپای او در چیدمان عجیب کتاب صادق هدایت، پیرمردی که از بچهها بدش میآید و قرصی که معلم را به کلی به خواب میبرد دیده میشود. حُسن فیلم آن است که موقعیتی متناسب با فیلم کوتاه دارد. کنش باید در فاصله رسیدن به ایستگاه قطار انجام شود. دو راهیِ معلم هم مبنی بر فریب دادن بچهها یا صادق بودن با آنها، دوراهی جالبی است.
فیلم کوتاه میام دنبالت
کارگردان: محمد دهباشی
ارزیابی: ۱ از ۵
جلوههای ویژه بهکار رفته در فیلم، تناسبی با لحن و روایت عاشقانهی دستوپنجه نرم کردن مردی با غیاب همسر از دستدادهاش ندارد. هربار که مرد آن قرص را میخورد، گویی به یک تیزر تبلیغاتی پرتاب میشویم تا اینکه برای ملاقات ویژه مردی با همسرِ مردهاش آماده شویم. روندِ مداوم خوردن قرص، تداعی آن مکان عجیب، دیالوگ همسر و شلیک آن مردِ مرموز، به قدری تکرار میشود که دیگر ارزشش را از دست میدهد.
شاید فیلم اگر مسیر دراماتیک دیالوگهای پایانی را، که عذرخواهی مرد از پرخاشگری و بیتوجهی مداوم در مقابل زن را بیان میکرد، از ابتدا جدی گرفته بود و روی همان لحظات عاطفی و رنجی که مرد برای زمان برگشتناپذیر میکشید تاکید میکرد، با اصلاح شکل جلوههای ویژه (یا حتی حذف آن!)، به سادگی و صمیمیتِ همان چیزی میرسید که نامگذاریِ «میام دنبالت»، پیش از تماشای فیلم در ذهن مخاطبان تداعی میکند!
فیلم کوتاه این پسر به یک کلیه نیاز دارد!
کارگردان: سید مهدی کرباسی
ارزیابی: ۰ از ۵
نام فیلم، با تاکیدِ عجیبی که دارد، به اندازه کافی شما را نسبت به تماشای یک فیلم بد نگران میکند. تماشای فیلم اما شما را مطمئن میکند. به نظر میرسد سازندگان، همانقدر از نامگذاریِ تاکیدیِ «این پسر به یک کلیه نیاز دارد!» ذوق زده هستند که از به تصویر کشیدن رضا پهلویِ نوجوان با لباس سوپرمن در بیمارستان شوروی! یا همانقدر اطمینان دارند که پسربچهای نقشبر زمین شده در کنار گربهای که کلیه را به دندان میگیرد و میرود، پایانبندی پرمفهومی است که موتیفِ کلامیِ «شد» گفتنهای پرستار خارجی که سعی میکند فارسی حرف بزند هم بامزه است! به هرحال همه چیز متناسب با همان تاکیدِ حیرتانگیز بر عنوان فیلم است. وقتی سازندگان بهرهی هوشی مخاطبان و شعور سیاسی آنها را تا این اندازه پایین در نظر میگیرند، حاصل هم چنین چیزی میشود.
فیلم کوتاه رویای آمریکایی
کارگردان: حورا کیان
ارزیابی: ۲ از ۵
فیلم از نمایش یک مراسم تولد ساده میان یک زوج شروع میشود و رفتهرفته آرزوها و خواستههای دختر را با فضایی فانتزیگونه، آن هم برساختهی ذهن او، ترکیب میکند. در این مسیر، جذابیت فانتزیِ تصاویر بر سادگی واقعیت ابتدایی سایه میاندازد تا ما را آمادهی شوک فراق پایانی کند. در این میان، اجرای موزیکال، تصاویر فانتزی آسمانخراشها، باران و تمام عناصر فیلمهای خیالانگیز هالیوودی که احتمالا دختر در ذهن داشته و پسر را هم به آن تمایلات وادار کرده، به خوبی ذهنیات دختر را عیان میکند. اما این زمینهچینی، برای رسیدن به بار دراماتیک دیالوگ «ویزام اومده» کافی نیست. چنین پایانی برای اثرگذاری، بسیار وابسته به آن است که این رابطه و کاراکترهایش، در دنیای واقعی هم برایمان ویژه شوند. به طور مثال، هیچ چیز ویژهای درباره کاراکتر پسر وجود ندارد. لحظهای هم که متوجه این دیالوگ میشود، واکنش سیگار کشیدن و آب خوردن او هیچ کمکی به همذاتپنداری مخاطب نمیکند.
فیلم به شدت من را یاد نمونه موفقی همچون «سبز کلهغازی» ساختهی آرمان خوانساریان میاندازد که در آنجا هم با زوجی طرف بودیم که در آرزوهایشان غرق بودند و بهناگاه به واقعیت سادهی بیرونی رسیدند. اما در آنجا از دل نمایش آن آرزوها، ما کاملا آن زوج و رابطهشان را شناختیم. اما در فیلم رویای آمریکایی، تنها آرزوها را شناختیم نه واقعیت بیرونیِ این زوج را. اگرچه فیلم برای اجرای آرزوهای این زوج شایسته تقدیر است.
فیلم کوتاه تایپیست
کارگردان: هادی نوری
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
فیلم کوتاه تایپیست، متاسفانه یک فیلم بلند فشرده شده است. هم یک خط اصلی روایی دارد که داستان زنی است که با چاپ داستانهایش در مجله بهارستان به دردسر میافتد و هم یک خط روایی فرعی عاشقانه از آشنایی مردی با این زن. هرکدام از این روایات میتوانند یک پرده از فیلم بلند باشند. آن وقت حضور کاراکتر رحیم نوروزی هم، به همین دقایق کوتاه محدود نمیشد! رابطه عاشقانه آن مرد و تایپیست هم صرفا به بهانهای برای چاپ داستانهای زن بدل نمیشد که بعد هم تقریبا رها شود!
جدای از خط روایی، امکانات اجرایی فیلم هم کاملا در حد و اندازه یک اپیزود از سریال مدار صفر درجه فشرده شده است. به هر روی، ایده متفاوت بودن زندگی کاراکتر تایپیست در محل کار و خانه از جذابیتهای فیلم است و پلان رقص انگشتانِ زن تایپیست هم از بهترین پلانها. اما درجا زدن فیلم بر صحبتهای مکرر کاراکتر مرد و سخن گفتن ناگهانی کاراکتر زن با او، از دیگر ایرادات فیلم است.
فیلم کوتاه سوگ سهراب
کارگردان: هادی درویشی
ارزیابی: ۱ از ۵
فیلم سوگ سهراب از تعدد مسئله رنج میبرد. آیا مسئله فیلم حافظه پدر است؟ یا رابطه پدر با پسرش سهراب؟ یا حتی مسئلهی یکی از دوستان قدیمی پدر یعنی سیاوش؟ یا حتی نگرانی درباره موقعیت فعلی پسر سیاوش؟ سوال جانبی: نسبت جنگ ایران و عراق با وضعیت این دو چیست؟ در دل این موقعیتِ بازجوییگونه، کدام را باید رهگیری کنیم؟ در پایان اما ذهنیت دیگری فاش میشود! پدری که سالها عادت به جاسوسی کرده، به نظر دیگر ذاتا جاسوس شده و در لحظهای که احساس خطر کند، حافظهاش هم کار میکند!
اسامی، همه از قربانیان شاهنامه هستند اما مشخص نیست داستان کدام قربانی را باید دنبال کرد. فیلم برخلاف داشتن ویژگیهای اساسی فیلم کوتاه یعنی محدود بودن به یک لوکیشن، داشتن نهایتا دو کاراکتر و بازهی زمانی محدود، به دلیل بلاتکلیفی در ایدهی اصلی، در مجموع ناموفق است.
فیلم کوتاه کاپیتان تورس
کارگردان: محمدحسین جمشیدی
ارزیابی: ۱ از ۵
فیلم تورس درباره دو راهی کاراکتری به نام احمد است که دوستانش ماموریتی مهم را به او میسپارند و حال او باید به این فکر کند که از پس چنین ماموریتی برمیآید یا نه. فیلم به جای تمرکز بر این موقعیت کوتاه و همچنین بر پرداخت هرچه بیشتر ذهنیات کاراکتر محوریاش برای زمینهچینی فکری او در مواجهه با این دو راهی، آنقدر اسیر زرق و برقهای طراحی صحنه، نمایش کاراکترهای فرعی و هزینه تولید زیاد شده، که در نهایت میل به ساختن یک وسترن با تداعی موسیقی موریکونه، بر هرچیزی سایه انداخته است.
لحظاتی هجوگونه که ذهنیت کاراکتر احمد را از موفقیت در کشتن فرمانده و به پرواز درآمدن روی دستان همرزمانش میبینیم، از جنس همان لحظاتی است که فیلم باید از همان ابتدا بر آن متمرکز میشد. نگاه پایانی احمد به قربانی هم در راستای همین لحن است. اما سهم زیادی از فیلم در راستای این نیات نیست.
فیلم کوتاه ادامه دادیم
کارگردان: فرزانه جعفرنیا
ارزیابی: ۱ از ۵
فیلم کوتاه ادامه دادیم، برخلاف اجرای ساده و دلچسب آن که حقیقتا هم از فیلم کوتاه چنین انتظاری داریم، به دلیل اشتباه در جای دوربین (به ویژه در اولین صحنه که مرد در کنار تخت داستان میخواند) و تاکید بیش از حد در مقدمهی فیلم، برگ برندهاش خیلی زودتر از موعد برای مخاطب لو میرود. در چنین وضعیتی، تکرار صحنههای قصهخوانیِ زن و مرد هم خستهکننده خواهد بود. اگرچه پلان پایانی نقاشیهای روی دیوار، قدری به ارزش این ایده محوری میافزاید، اما در نهایت فیلم ایده بکر خود را با دکوپاژ نادقیقِ در اجرا، حیف میکند.
فیلم کوتاه هایکپی
کارگردان: محمد رحمتی
ارزیابی: ۲.۵ از ۵
فیلم ایده جذابی دارد. حتی اگر موقعیتی شبیه به این ایده را در نمونههای موفقی همچون فیلم بلند Enemy ساختهی دنی ویلنوو دیده باشیم، فیلم هایکپی با محوریت قرار دادن دو زن سنتی و مدرن، با روابط متفاوتی که با شوهرانشان دارند، موفق میشود در گام اول، این ایده را در جهان فیلم خود منحصر به فرد کند. فضاسازی شروع فیلم، به مدد نورپردازیهای کم مایه و بنفش، در دل هوای بارانی، حس و حالی نئونوآر القا میکند. لحظه معرفی هایکپی هم، لحظه بکری از آب درآمده و مخاطب را وادار میکند که این ایده را جدی بگیرد.
اما به محض آنکه دو زن از ماشین پیاده میشوند و درباره بوکوفسکی حرف میزنند، آن فضاسازی نئونوآر به یکباره از بین میرود. هنگامی هم که زن وارد خانه میشود، باز هم خبری از آن فضای رازآلود نیست. جای خالی خلوت و تردیدهای فراوان زن سنتی، بسیار در فیلم حس میشود. اما به محض رسیدن به پایانبندی، فیلم مجدد دل تماشاگرانش را به دست میآورد. در مجموع ایده فیلم هایکپی تا زمانی که به یک فیلم بلند بدل نشود، عیار قصهاش به طور کامل مشخص نمیشود. هزاران سوال درباره موجودِ هایکپی، شرکت پشت آن و شکل عملکرد آن میتواند وجود داشته باشد که جای آن در مدیوم بلند است.
فیلم کوتاه کانکس
کارگردان: دینا رضایی
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
فیلم کانکس هم از آن دست نمونههاییست که یک شخصیت جالب با کنشی جالب را در محوریت دارد اما در نهایت این ایده را توسعه نمیدهد. آنقدر به شکل مکرر، مردی تنها که در یک کانکس زندگی میکند و جز با یک سگ، با هیچ فرد دیگری ارتباطی ندارد را نشان میدهد که از ارزش همین موقعیت نیز کاسته میشود. کنش جذاب کاراکتر آن است که مدام صداهای محیط و موقعیتهای مختلف را ضبط کرده و کاسِتهای این موقعیتها را به همان نام برچسب زده و آرشیو میکند. پرداخت چنین ایدهای، مرز باریکی میان مدیوم فیلم کوتاه و بلند دارد و در نهایت دریافت من از پایانبندی فیلم، پاسخی برای مدیوم فیلم کوتاه نیست: این مرد با این صداها، زندگی میسازد و خلا ارتباطاتش را پر میکند. همین!
فیلم کوتاه سنگهای نجواگر
کارگردان: علی محمد ترحمی
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
فیلم در همان پلان ابتدایی قرارداد میکند که رابطه پسر و اسب مهمترین مسئله فیلم است. این را از همان دیالوگ ابتدایی میتوانیم دریابیم. به محض صدای انفجار در معادن، اسب از شدت صدا جا میخورد و شیهه میکشد. پسر هم به اسب میگوید که او را از آنجا خواهد برد. اما لحظاتی بعد، با فرمی معلق میان یک اثر تجربی و مستند، دوربین به ثبت کارهای کارگران در یک معدن میپردازد. پلانهایی طولانی که مخاطب را سردرگم میکنند. به ویژه آنکه قرارداد ابتدایی فیلم (محوریت پسر و اسب) برای دقایق زیادی فراموش میشود.
سپس مجدد به ارتباط پسر و اسب برمیگردیم. اینبار اسب به محض شنیدن صدای انفجاری دیگری، از دست پسر فرار میکند و به اعماق یک معدن میرود. سرگردانی میان این دو روایت، فیلم را قدری بلاتکلیف جلوه میدهد. ضمن آنکه در پایان، مسئلهی فیلم هم از ارتباط میان آن پسر و اسب به ارتباط میان آن پسر و نجات کارگر معدن تغییر مییابد. مشخص نیست این فیلم دغدغهی محیط زیستی دارد یا دغدغهی زیست کارگران معدن. برخلاف توانایی اجرایی بالای کارگردان و تیم فیلمبرداری در روایت بصری فیلم، در ایده و متن با اثر موفقی روبرو نیستیم.
فیلم کوتاه به صدای زمین گوش کن
کارگردان: شهاب مهربانپور
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
فیلم یک موقعیت فیلم کوتاهیِ جذاب دارد. گویی در حال خواندن یک داستان کوتاه مینیمال از یکی از نویسندگان مدرن هستیم. مردی میانسال به همراه همسرش، با یک گوشیِ پزشکی، از کف خانهشان مشغول استراق سمع مکالمات زوج طبقه پایینی هستند. در حالی که آن زوج را مسخره میکنند، ناگهان زن از میان صحبتهای این زوج، متوجه رازی از شوهرش میشود. فیلم برخلاف داشتن چنین ایدهای، در طراحی زوج اصلی فیلم به شدت بد عمل کرده است. اساسا چرا مردی با این سن را باید در کنار این زن گذاشت؟ آن هم برای چنین قصهای! زن و شوهر محوری فیلم به قدری سطحی با هم رفتار میکنند که اجازه نمیدهند ما رابطه آنها را جدی بگیریم.
در حالی که پایان چنین ایدهای نیاز به یک تعمق درونی در رابطهی این زوج دارد که با توجه به مقدمه چینیِ سرشار از لودگی میان زن و مرد و جدی نگرفتن رابطه میانشان، چنین حسی به مخاطب القا نمیشود. ضمن آنکه در رفتوبرگشتها میان صحنههای این زن و مرد و زوجی که مورد استراق سمع قرار میگیرند، دکوپاژ کارگردان مدام به تکرار میافتد. به گونهای که ممکن است این ایراد وارد باشد که اساسا چنین قصهای برای مدیوم داستان کوتاه تعریف شده است و نه یک فیلم. به هر ترتیب، فیلمِ به صدای زمین گوش کن، جزو آن دسته از فیلمهاییست که حقیقتا میتوان گفت بر اساس یک موقعیت کوتاه بنا شده است.
فیلم کوتاه هبوط
کارگردان: اشکان ساعدپناه
ارزیابی: ۱.۵ از ۵
فیلمِ هبوط پایانی دارد که از ذهنم بیرون نمیرود. اما چه میشود که با داشتن چنین پایانی، مسیر بدی را از آغاز طی میکند! پدر و پسری ناگهان خود را در موقعیتی مییابند که باید جسدی را پنهان کنند. جدای از آنکه چندان به اصطلاح، چفتبندیِ اطلاعات و انگیزه برای کاراکترها و مخاطب صورت نمیگیرد که چرا این دو نفر باید بدین شکل خود را درگیر این موقعیت کنند، مناسبات مذهبی و اخلاقیِ تعریف شده برای پدر و تضاد آن برای پسر، بسیار دیر و کمرنگ زمینهچینی میشوند. همچنین به لحاظ فضاسازی، حس و حالی که در پایان فیلم القا میشود از جنس وحشت است، در حالی که تا پیش از آن، مخاطب آنطور که باید برای چنین حس و حالی آماده نیست. چرخش سَری که پسر در پایان فیلم به سمت پدر میکند، با آن حس و حال مرموز احضارِ آن جنازه، مقدمهچینیاش بدین شکل است که از ابتدا، تقابل پسر و پدر، خیلی زود به مسئله اصلی فیلم بدل شود.